در حال بارگذاری ...

تاثیر شخصیت بازیگر بر روی شخصیت نقش

تئاتر تهران- محمد مهدی آبشتی؛ بازیگر عنصر اصلی نمایش است. نمایش را می توان بدون عناصر فنی، بدون سالن محل اجرا، بدون متن از پیش نوشته شده اجرا کرد؛ ولی بدون وجود بازیگر، نمی توان نمایشی اجرا کرد. معنی فعل «بازی» کردن عبارت است از «تجسم بخشیدن؛ تظاهر کردن، باز آفریدن» بازیگری در نمایش یعنی صادقانه زندگی کردن در شرایط محیطی فرضی است. برخوردی صادقانه با محیط و سایر شخصیت های نمایش که در مقابل یکدیگر زندگی و محیطی را خلق می کنند. بازیگر به مانند هر انسانی دارای عواطف و ادراک است. ریشه بازیگری به روزهای نخستین زندگی بشر بر می گردد، به دورانی که آدمی در جوامع اولیه؛ زندگی قبیله ای را تجربه می کرد. در جامعه کوچک قبیله وقتی هر شامگاه یک نفر از افراد قبیله حوادث شکار آن روز را برای سایرین نقل می کرد؛ این حماسه سرایی و توجه سایر افراد قبیله که در جایگاه تماشاگران این رویداد حضور داشتند؛ زمینه پیدایش نمایش را پدید می آورد. در ابتدا فرد راوی با حرکات بدن و تقلید از حرکات حیوانات داستانش را تعریف        می کرد؛ تا جایی که در سیر تکاملی این مسیر، گفتار نیز به این حماسه سرایی ها افزوده شد. این روند رفته رفته به آیینی سر گرم کننده بدل گشت که با حضور تماشاگران به قصد سرگرم شدن؛ اجرا می شد. بازیگری در تعریف عینی یعنی حضور زنده بازی_گر؛  به روی صحنه. حضور یعنی اشغال بخشی از فضای فیزیکی توسط بدن بازیگر؛ در اینجا قید زنده یعنی حضورفیزیکی توام با احساس و تفکر است. صحنه نیز محل حضور و اجرای بازیگر است. حال این صحنه می تواند سن یک تالار نمایش و یا بخشی از یک فضای باز و یا مقابل دوربین سینما باشد. بازیگر بنابر طرق و شیوه های مختلفی به ماهیت نقش دست پیدا می کند. این دستیابی نیز بر پایه تابع شرایطی است که در این مقاله به آن ها اشاره خواهیم کرد. بازیگر فارغ از شیوه و سبک اجرایی اش دو وجه مهم را باید در کارش در نظر بگیرد.

1-جوهره محوریت اصلی نقش را درک کند

2-شیوه و وسیله انتقال جوهره نقش به مخاطب را به درستی انجام دهد.

اولین رویارویی بازیگر با نقش از طریق متن اتفاق می افتد. متن در سینما در قالب فیلمنامه و در تئاتر در قالب نمایشنامه سیر تکامل شخصیت و حوادث داستان را بیان می کند و بازیگر از طریق متن با خلق و خوی؛ شیوه رفتار؛ کنش و واکنش های شخصیت آشنا می شود. نمایشنامه به عنوان یک اثر ادبی_هنری بعد از نگارش به نیمه رسیده است؛ تکمیل اثر در اجرا تجلی پیدا می کند. به عقیده برخی از صاحب نظران حوزه نمایش؛ خلق اثر و رابطه اش با اجرا را اینگونه بیان کرده اند.    « سطور نمایشنامه تنها راهنمایی است که یک کارگردان یا بازیگر بدان نیازمند است.» در این نظریه نمایشنامه به عنوان یک نقشه راه؛ مسیر حرکت و مسیر حوادث و رویداد های نمایش را در اختیار کارگردان و بازیگر قرار می دهد.

کاراکتر

واژه « caracterکاراکتر»؛ در زبان یونانی «Ethos» و در فرانسه  «Caractere» آمده است.

کاراکتر؛ در معنا به «حکاکی کردن» و«خراش عمیق» آمده است. این واژه در زبان فارسی به شخصیت ترجمه شده است. «کاراکتر» درکتاب فرهنگ انگلیسی به فارسی آمده است. «نهاد»، «سیرت»، «صفات»، معنا شده است. همانطور که گفته شده؛ «کاراکتر» در فارسی به «شخصیت» ترجمه شده و درفرهنگ نمایش به همان عنوان «شخصیت» نام برده می شود ولی «شخصیت» ترجمه دقیقی برای «کاراکتر» نیست. در فرهنگ لغت معین، شخصیت را اینگونه معنا کرده است: «مختص هر شخص»؛ «خاصه هر فرد»، مجموعه عوامل باطنی یک شخص ، مجموع (احساسات و عواطف و افکار) یک فرد.

ارسطو «کاراکتر» را اینگونه بیان کرده است: «پس اعمال آدمیان بصورت داستان نمایش داده        می شود و من در اینجا ترکیب وقایع را «داستان» و آنچه را که به حکم آن صفاتی به اشخاص نسبت می دهند «اخلاق» و هر چیزی را که اشخاص در اثبات نکته ای و یا در بیان حقیقی بگویند «افکار» می نامیم. باید در نظر داشت که اخلاق همیشه در عمل ظاهر می شود و فکر در گفتار تجلی پیدا می کند. اخلاق اراده را آشکار می کند و نشان می دهد که اشخاص در امور نا مشخص و نا معلوم از چه چیزهایی دوری می کنند و چه چیز هایی را قبول دارند؛ بنابراین در سخنی که گوینده آن نه چیزی را قبول دارد و نه آن را رد می کند؛ خلقیات وجود ندارد. از سویی دیگر فکر در سختی موجود است که بودن یا نبودن چیزی را مبرهن می سازد و یا یک عقیده کلی را بیان می کند.»

 در تعاریف کلی از «کاراکتر» آمده است؛ «شخصیت»، شبه شخصی است تقلید شده از اجتماع که بینش جهانی نویسنده بدان فردیت و تشخیص بخشیده است.

شخصیت داستانی معمولا با خواست نویسنده پا به صحنه داستان می گذارد و کنش های مورد نظر نویسنده را انجام می دهد. حال با بیان این تعاریف، جایگاه شخصیت خلق شده در داستان از لحاظ عواطف و احساسات مشخص گردید؛ یعنی نویسنده شخصیتی را روی کاغذ خلق کرده که یکسری رفتار و کنش هایی دارد که در خلال روند داستان فاش می شود. آنچه که نویسنده از شخصیت نوشته است می بایست توسط بازیگر روی صحنه زنده شود. بازیگر به عنوان شخصی که خودش نیز عواطف و احساساتی دارد؛ وی را به عنوان یک شخصیت منحصر به فرد معرفی می کند؛ بنابراین شخصیت بازیگر؛ می تواند تاثیر مستقیم روی شیوه اجرای شخصیت نقش داشته باشد.

شخصیت بازیگر

«بازیگر» به عنوان یک انسان دارای خصوصیات، رفتار، طرز فکر و خلقیاتی است که وی را از دیگر انسان ها متمایز می کند. بازیگر قبل از اینکه تحت تعلیم و بر پایه استعدادش در زمینه بازیگری وارد این حیطه شود؛ یک انسان است؛ یعنی رفتار و خلقیاتش بر پایه محیطی که در آنجا رشد و نمو کرده؛ شکل گرفته است. بنابراین وقتی«بازیگر»ی شخصیت نمایشی را بر اساس مولفه هایی که نویسنده در حوزه شخصیت پردازی، برای آن نوشته را بازی می کند؛ قطعا شخصیت خلق شده متاثر از شخصیت خود بازیگر رنگ و لعاب می گیرد. بطوریکه اگر یک شخصیت از نمایشنامه ای واحد؛ توسط دو بازیگر اجرا شود؛ نتیجه کار در شیوه اجرا متفاوت خواهد بود. این تفاوت تابع عواملی چون، بیان، جهان بینی و آناتومی بدن بازیگر است که روی اجرای «نقش» تاثیر مستقیم می گذارد.

ساختمان شخصیت بر مبنای محیط، ژن (ارث)، غریزه و فطرت شکل می گیرد و در آدمی نهادینه می شود.

فیلیس گریناگر «F.Greenacre» عقیده دارد، کیفیت مراحل پیش از تولد یعنی از انعقاد نطفه تا وضعیت بارداری و خود تولد در ساختار شخصیت فردی؛ نقش تعیین کننده دارد. او این فرضیه را اساس عامل «اضطراب» و مبداء ناهنجاری روانی معرفی می کند و ارتباط جنین با مادر و حتی محرک های محیطی را مورد آزمایش قرار داده است.

بر اساس این نظریه؛ اگر شخصیت یک قاتل زنجیره ای که در نمایش آمده را به چند بازیگر بدهیم؛ هرکدام بنابر نوع ناهنجاری های روانی و یا آرامش های ذاتی که از همان دوران بارداری به روی شخصیت شان موثر واقع شده را به شخصیت نقش؛ منتقل می کنند. درحوزه نمایش به دلیل اینکه متون نمایشی در طول تاریخ بارها باز آفرینی شده اند؛ می توان تاثیرات بازیگر روی شخصیت نمایشی را مشاهده کرد. به عنوان مثال «هاملت»ی که لارنس اولیویه ایفا کرد، با «هملت»ی که «اینوکنتی اسمکتونفسکی» به کارگردانی «گریگوری کوزینتسف» بازی کرده است؛ از لحاظ نوع بازی، بیان، عواطف، بدن تفاوت هایی با هم دارند. گرچه هر دو اثر جزو اصیل ترین اجراهای هملت از لحاظ وفاداری به متن اصلی می باشند؛ ولی نوع درک و برداشتی که شخصیت بازیگر از شخصیت نقش دارد تابع همان شرایطی است که بیش از این گفته شد و همین موارد، باعث تفاوت در شیوه اجرا می شود.

بازیگری که شخصیتی آرام و کم جنب و جوش دارد وقتی نقش یک فرمانده خشن، پر تحرک و عصبی را بازی می کند، تاثیر شخصیت درونی وی روی نقش نیز رویت می شود؛ و نوع دیگری از شخصیت فرمانده را تجسم می بخشد. وقتی شخصیتی آرام و کم جنب و جوش قرار است نقش فرمانده عصبی و پر تحرکی را بازی کند؛ قبل از هر چیز باید ماهیت شخصیت نقش حفظ شود؛ یعنی تحرک عصبی بودن و پرخاشگری شخصیت تحریف نشود و بازیگر باید تلاش کند؛ شخصیت دیگری از خودش بسازد که ممکن است ارتباطی با شخصیت خودش نداشته باشد ولی آدمی بنابر ساختمان شخصیتی خودش؛ نا خود آگاه تاثیراتی روی شیوه اجرا می گذارد. در این مثال فرمانده خشن؛ ممکن است بازیگری که آرام و کم جنب و جوش است، روی جنبه های دیگری از شخصیت متمرکز شود که به ساختمان شخصیتی خودش نزدیکتر است. حال اگر همین شخصیت فرمانده عصبی و پر تحرک را به بازیگری که ذاتا پر جنب و جوش است داده شود؛ قطعا روی نکاتی متمرکز می شود که به ساختمان شخصیتی خودش نزدیکتر است. گرچه بسیاری از صاحب نظران حوزه نمایش عقیده دارند، بازیگر باید شخصیت خودش را کاملا کنار بگذارد و برای ایفای نقش، شخصیت نقش را بسازد؛ طوری که ممکن است هیچگونه قرابتی با شخصیت خودش نداشته باشد.

این نظریه کاملا صحیح، درست و مطابق منطق و تعریف حرفه بازیگری است و نظری دال برعدم تایید آن نیست؛ ولی آنچه که در این مقاله بیان شده است؛ تاثیر وجهی از شخصیت بازیگر روی نقش است که در وجود شخصیت بازیگر نهادینه شده است.

بیان

شیوه بیان هر کس منحصر به خودش است. بیان در وهله اول معرف شخصیت نیز می تواند باشد؛ بطوریکه در مثل های عامیانه نیز داریم که می گویند؛ مرد تا دهان باز نکند جوهره وجودی اش نمایان نمی شود. بنابراین شیوه بیان شخصیت بازیگر می تواند به نقش جلا بدهد و یا آن را از ماهیت نقش دور کند. بازیگران در این مرحله دو راه پیش رو دارند:

1-لحن و بیان شخصیت نمایش را به شیوه بیان خودش منطبق کند.به عنوان مثال بازیگری همچون زنده یاد عزت الله انتظامی شیوه بیان خاصی داشت که یک نوع از تیپ_شخصیت را تداعی می کرد. این نوع بیان در آثاری چون اجاره نشین ها-روسری آبی- بسیار با شخصیت نقش همخوانی داشت. حال همین شیوه بیان توانست شخصیت وکیل فیلم «هامون» را به شخصیت دیگری تبدیل کند که اگر بازیگر دیگری این نقش را بازی می کرد شخصیت وکیل؛ به نمونه دیگری تبدیل می شد. این وضعیت یعنی تاثیر مستقیم شخصیت بازیگر روی نقش تداعی می شود.

نمونه هایی از این دست بسیار داریم که شخصیت بازیگر توانسته؛ شخصیت نقش را تحت شعاع خودش قرار دهد. برخی دیگر از بازیگران نیز با صداسازی و تغییر در شیوه بیان شخصیت نقش را به شخصیت خودشان قالب می کنند. برای نمونه می توان به بازی های پرویز پرستویی اشاره کرد. این بازیگر برای ایفای نقش هایی مانند «رضا مارمولک» در فیلم مارمولک؛ «جواد کولی»در فیلم آدم برفی، نوعی از صدا سازی و تغییر بیان را برای محو شخصیت خودش و نمایان ساختن شخصیت نقش استفاده می کند. در مقابل این نقش ها؛ پرویز پرستویی شخصیت «حاج کاظم» در فیلم آژانس شیشه ای و یا «یوسف» در فیلم بید مجنون و یا «حیدر» در فیلم بادیگارد را با لحن و شیوه بیان دیگری ایفاء می کند. در بعد دیگر این ماجرا؛ برخی از بازیگران نیز متناسب با خصوصیات رفتاری، لحن و شیوه بیان خاصی که دارند؛ صرفا برای شخصیت هایی خاص انتخاب می شوند. این دسته از بازیگران دقیقا منطبق با شخصیت نقش می باشند و برای رسیدن به ماهیت نقش کافیست که به شخصیت خودشان مراجعه کنند. این دسته از بازیگران تاثیری روی شخصیت نقش نمی گذارند، در مقابل از شخصیت نقش نیز تاثیری نمی گیرند.

جهان بینی

جهان بینی و درک شخصیت بازیگر از جهان پیرامونش می تواند روی نقش تاثیر مستقیم و یا غیر مستقیم بگذارد. بازیگری که نسبت به دنیای پیرامونش بدبین است و نوع نگاه مثبتی به دنیا ندارد؛ قطعا یک تلخی در نوع رفتار و نگاهش پدیدار می شود که میتواند تاثیر مستقیم روی شخصیت نقش داشته باشد. آدمی متناسب با محیطی که زندگی می کند؛ شغلی که دارد، ظبقه اجتماعی، خانواده، تغذیه، مثبت اندیشی و یا منفی نگری و مواردی از این دست؛ شخصیت درونی و ظاهری اش شکل می گیرد. پوست انسان به عنوان یک جلد ظاهری که پوششی است به روی درونیات و باطن آدمی، تابع شرایط فوق؛ تغییر می کند و می تواند شخصیت آدمی را بازگو کند. پوست بخصوص پوست صورت بازیگر می تواند روی شخصیت نقش تاثیر بگذارد.

شناخت کاراکتر

بازیگر می بایست بر اساس مشخصه هایی که نویسنده در متن نمایش؛ شخصیت نقش را تعریف کرده است؛ آن را پیدا کند و به فعل در بیاورد. در مرحله فعلیت تاثیر شخصیت بازیگر می تواند در سرنوشت شخصیت نقش موثر واقع شود؛ بطوریکه نقش را دارای شخصیت منحصر به فردی بکند و یا در حد یک «تیپ» که متاثر از خصوصیات شخصیت بازیگر است؛ به اجرا در بیاید. به طور کلی عوامل سازنده «کاراکتر»را می توان در دو ویژگی نام برد.

1-ویژگی های بیرونی

در مرحله آغازین مواجه شدن بازیگر با شخصیت نقش می تواند آن را مشاهده کرد. مانند: قد، رنگ مو، رنگ چشم، و سایر مختصات ظاهری شخصیت نقش...

بازیگر در این مرحله می بایست وضعیت «فردی» شخصیت نقش را بر پایه خصوصیاتی که در متن نمایش آمده را  استخراج کند. مواردی چون؛ آیا شخصیت نقش؛ منظم است یا بی نظم و شلخته است؟ آیا نقص عضو دارد؟ آیا لهجه و گویش خاصی دارد؟ مشخصات ظاهری اش چگونه است. این موارد می تواند در ساخت شخصیت نقش به بازیگر کمک کند. به عنوان مثال پوست صورت یک کشاورز با پوست صورت شخصیتی که در محیط شهری زندگی می کند و در تمام فصول سال از تشعشعات آفتاب و یا سوز و سرمای زمستانی دور است؛ پوست متفاوت تری دارد. بنابراین شخصیت بازیگری که در محیط روستایی زندگی کرده و پوستش متاثر از محیط؛ رنگ و بافت متفاوتی گرفته است وقتی شخصیت پزشک را بازی می کند به آن شخصیت رنگ و بوی متفاوتی می دهد که متاثر از شخصیت خودش است.برخی از بازیگران به جهت اینکه شخصیت نقش را به خودشان نزدیک کنند از تجربیات شخصیت خودشان استفاده می کنند؛ لهجه و گویشی را به شخصیت نقش اضافه می کنند که وام گرفته از شخصیت خود بازیگر است.

برخی از بازیگران؛ تمایلی ندارند تا به مرزهای ناشناخته شخصیت وارد بشوند؛ به همین خاطر ترجیح می دهند، چیزی را به اجرا در بیاورند که قبلا آن را تجربه کرده اند و از نتیجه اش مطمئن هستند. در مقابل برخی دیگر از بازیگران در ارائه وجوه ویژگی های بیرونی شخصیت نقش سعی می کنند؛ شخصیتی را به اجرا در بیاورند که بر پایه نیاز های شخصیت نقش بنا شده است. این دسته از بازیگران؛حتی در انتخاب لهجه و گویش؛ به سراغ لهجه و گویش هایی می روند که با شخصیت خودشان فاصله بسیاری دارد و در مقابل به شخصیت نقش نزدیک است. بازیگران این دسته؛ عقیده دارند وقتی شخصیت جدیدی که بر خلاف مشخصات خودشان می سازند؛ وارد دنیای جدیدی        می شوند و این دنیای جدید به آن ها این امکان را می دهد که به سمت خلاقیت و نو آوری گام بردارند.

2-ویژگی های درونی

در مرحله بعدی، بازیگر باید شخصیت اجتماعی، نگاه ایدئولوژی، جهان بینی، خلق و خو، علاقه مندی ها و دلمشغولی های شخصیت نقش را بر پایه آنچه در متن نمایشی آمده را جستجو کند. در آثاری که شخصیت نقش؛ نگاه ایدئولوژی و یا جهان بینی خاصی از بعد سیاسی؛ اجتماعی؛ فرهنگی و یا مذهبی دارد؛ شخصیت بازیگر در مواجه با اینگونه شخصیت ها به چند روش بر خورد می کنند. برخی از بازیگران بدون توجه به جهان بینی شخصی خودشان که ممکن است با شخصیت  نقش مغایرت داشته باشد؛ شخصیت نقش را بر اساس داده هایی که متن برای شخصیت نقش تعریف کرده است؛ آن را اجرا کنند. برخی دیگر اجرای نقش را جدای از شرایط تفکری خودشان نمی دانند و با اعتقاد به نوع جهان بینی سیاسی، اجتماعی؛ فرهنگی و یا مذهبی که دارند؛ چیزی را به اجرا می رسانند که به آن ایمان داشته باشند. این دسته از بازیگران بدون اینکه تاثیری روی نقش داشته باشند؛ صرفا مجری  داده های درون متن هستند. بازیگران این دسته بعد از ایفای چند نقش اغلب تبدیل به «تیپ»     می شوند که خارج شدن از آن در دنیای حرفه ای بازیگری چندان راحت نخواهد بود. از بعد روانشناختی شخصیتی؛ اینگونه از بازیگران همواره در صدد مراقبت و جلوه گری شخصیتی هستند که از خودشان به جامعه معرفی کرده اند. بازیگرانی دچار این وضعیت می شوند که در دنیای خارج از نمایش نیز با یک تیپ سازی خاص شناخته می شوند. به عنوان نمونه می توان به عمده آثار سینمای دفاع مقدس در دهه شصت اشاره کرد که شخصیت های رزمنده در اینگونه آثار، به بازیگرانی محول می شد که تیپ مذهبی داشتند و در مقابل شخصیت های منفی اینگونه آثار نیز به بازیگرانی داده    می شد که پیشینه ایفای نقش منفی در پرونده بازیگری شان دیده می شد. در صورتیکه مخاطب دنیای نمایش طبق یک قرارداد از پیش تعیین شده؛ مرزی بین شخصیت بازیگر با شخصیت نقش قائل است. شخصیتی که نویسنده روی کاغذ ان را خلق می کند؛ بازیگر به ان جان می بخشد. در اصل روح این شخصیت همان «بازیگر» است که وارد کالبد شخصیت «نقش» می شود تا شخصیت بتواند، راه برود، حرف بزند، عمل و عکس العملی را تابع روند درام به فعلیت در بیاورد.

سفری به درون دنیای شخصیت

 از زمان پیدایش هنر نمایش، بازیگر جزو لاینفک این هنر بوده است؛ بدون بازیگر نمایشی اجرا نمی شود. در گذشته بازیگران بر مبنای حالات بیرونی شخصیت نقش، بازی های درشت و غلو شده ای را به نمایش می گذاشتند. بازیگران در آن زمان بیشتر اجرا کننده شخصیت نقش بودند و کمتر روی حالات درونی شخصیت متمرکز می شدند. «استانیسلاوسکی» در اوائل قرن بیستم با ابداع روشی تحت عنوان «سیستم» تحولی در حرفه بازیگری به وجود آورد. استانیسلاوسکی در اواخر قرن نوزدهم به همراه دانچنکو تئاتر هنر مسکو را تاسیس کرد. هدف وی ارائه روشی جدید از نمایش بود که فارغ از کلیشه های رایج آن زمان بتواند به نیازهای بازیگری پاسخ بدهد. استانیسلاوسکی برای بروز خلاقیت بازیگر و درک موقعیت نقش؛ فرمولی را تحت عنوان «اگر طلایی» ارائه کرد. بازیگر در مقابل چالش «اگر طلایی» دو گزینه پیش رو دارد.

1-بازیگر موقعیت پیش رو را پیش از این تجربه کرده است بنابراین می تواند بر اساس همان تجربه یا تجربه های قبلی خودش؛ موقعیت شخصیت در لحظات نمایش را باز آفرینی کند. در اینجا واکنش ها و عکس العمل های شخصیت بازیگر، تاثیر مستقیم روی شخصیت نقش می گذارد. به عنوان مثال؛ بازیگر در موقعیت «اگر من الان گرسنه بودم چه کاری می کردم.» واکنش بازیگر نسبت به موقعیت گرسنگی و عکس العملی که نشان می دهد، بر پایه موقعیتی مشابه ای که پیش از این در زندگی شخصیش تجربه کرده است را در قالب شخصیت نقش به مرحله اجرا می رساند. اجرای نقش قطعا متاثر از شخصیت بازیگر خواهد بود؛ بنابراین وقتی با چند بازیگر این موقعیت را مورد آزمایش قرار بدهیم؛ با مدل های مختلفی از اجرا مواجه می شویم که هر کدام نتیجه تاثیرات شخصی بازیگران است. چرا که هر بازیگری به عنوان یک فرد با خصوصیات و مشخصه های خاص و مولفه های شخصیتی  که در وجودش دارد؛ نسبت به فعل «گرسنگی» واکنش خاصی دارد. به عنوان مثال؛  شخصیت بازیگر ممکن است؛ موقع گرسنگی پشت میز غذا قرار بگیرد و با ولع شروع به غذا خوردن بکند؛ حال اگر همین بازیگر موقع اجرای شخصیت نقش در موقعیتی مشابه؛ قرار بگیرد، حتی اگر شخصیت نقش؛ آدمی آرام، خجالتی، کم تحرک هم که باشد، بر پایه تاثیراتی که شخصیت خودش روی نقش می گذارد؛ غذا خوردنش موقع گرسنگی با ولع  خواهد بود ولی از جنس شخصیت نقش که میزان و اندازه؛ نشان دادن «ولع» را کم و یا زیاد می کند. یا در مثالی دیگر می توان گفت؛ بازیگر در مقابل موقعیت «اگر من شب در قبرستان تاریک تنها باشم چه می کنم.» در اینجا نیز شخصیت بازیگر اگر ذاتا آدمی کم جرعت و ترسو باشد؛ قطعا واکنش هایش روی شخصیت نقش چنان خواهد بود که حتی اگر شخصیت نقش را خیلی شجاع، بی باک و نترس  معرفی کرده باشد؛ باز هم نوع واکنشی که در قبرستانی تاریک از خودش نشان می دهد با بازیگری که ذاتا آدم با دل و جرعتی است؛ متفاوت خواهد بود.

2-بازیگر موقعیت موجود در نمایش را تجربه نکرده باشد.

اگر بازیگر در مقابل «اگر طلایی» قرار بگیرد که امکان تجربه قبلی آن برایش امکان نداشته است؛ باز هم نوع برداشتی که شخصیت بازیگر از موقعیت دارد؛ روی اجرای شخصیت نقش تاثیر خواهد داشت. به عنوان مثال می توان گفت؛ اگر بازیگر در موقعیت: « اگر در جنگل با شیری درنده روبه رو بشوم چه خواهم کرد.» بازیگر در زندگی در چنین موقعیتی قرار نگرفته است ولی بر اساس مطالعات، مشاهدات و تجربه هایی که غیر مستقیم از این موقعیت دارد، می تواند روی شخصیت نقش تاثیر بگذارد و واکنش و عکس العمل هایی را نشان بدهد که برگرفته از شخصیت درونی خودش است.

جایگاه کارگردان در تاثیرات بازیگر روی نقش

شخصیتی که در متن نمایشی توسط نویسنده خلق شده است؛ با هدایت کارگردان و به وسیله بازیگر به مرحله اجرا می رسد. رفتار و واکنش هایی که بازیگر بر مبنای نقش و بر اساس هدایت کارگردان؛ آن را روی صحنه به مرحله اجرا می رساند، قطعا از شناخت و بینش بازیگر درباره زندگی و تجربیاتش مایه می گیرد. برای بازیگر ضرورت دارد که تماشاگر مناسبات درونی او را نسبت به واکنش ها و عکس العمل هایی که دارد احساس کند. بازیگر متناسب با هدایت کارگردان وجوه مختلف نقش را به عینیت می گذارد. بازیگر با هدایت کارگردان عوامل درونی نقش را (مسیر تکامل شخصیت، سیر عواطف و احساسات) و عوامل بیرونی نقش (نوع حرکات بدنی، فیزیک شخصیت نقش؛ لحن و گفتار) را پیدا می کند و به مرحله اجرا می رساند، ولی آنچه که مورد بحث و نظر این نوشتار می باشد یعنی تاثیر پذیری شخصیت بازیگر روی شخصیت نقش؛ تاثیری است که بازیگر بدون آنکه از حدود وظایف بازیگری اش نسبت به کارگردان خارج شود؛ روی نقش تاثیر می گذارد. به عنوان مثال؛ بازیگری که نقش «شاه لیر» را بازی می کند؛ با توجه به وفاداری کامل بازیگر به اصل متن و هدایت های کارگردان نسبت به اجرای نقش؛ عواملی مانند (خلقیات، بیان؛ فیزیک) بازیگر روی عواطف و احساسات شخصیت «شاه لیر» تاثیر می گذارد بطوری که در جایی از متن وقتی شاه لیر در مقابل جسارت های دختر کوچکش برانگیخته می شود، اگر بازیگری که این نقش را بازی می کند، ذاتا آدمی تند خو و عصبانی و جدی باشد؛ نوع برخورد و لحن دیالوگ هایش با بازیگری که در زندگی شخصی مهربان و آرام تر می باشد؛ متفاوت خواهد بود.

بنابر نظر برخی از کارشناسان حوزه روانشناسی؛ میزان تاثیر پذیری شخصیت بازیگر از شخصیت نقش به عواملی چون:1-روحیات بازیگر 2-میزان افسردگی روحی بازیگر 3 -تاثیرپذیری شخصیتی(بطوریکه برخی افراد خیلی زود تحت تاثیر عوامل بیرونی و حوادث اجتماعی قرار می گیرند) 4-منزوی بودن؛ بستگی دارد.برخی از بازیگران برای رسیدن به موقعیت نقش؛ شرایط اجرای نقش را برای خودشان بازآفزینی می کنند تا درک بهتری از وجوه شخصیتی «شخصیت نقش» پیدا کنند. 

نمونه هایی از تبادل تاثیر پذیری شخصیت بازیگر و نقش

آل پاچینو

«آل پاچینو» برای ایفای نقش«سرپیکو» در فیلمی به همین نام که براساس زندگینامه سرپیکو پلیسی که هیچگاه با سیستم فاسد و بیمار پلیس نیویورک همراه و همگام نشد. مدتی را با «سرپیکو»ی واقعی گذراند تا با خلق و خوی این شخصین بیشتر آشنا بشود. آل پاچینو که پرورش یافته سیستم متد می باشد؛ همواره در فیلم هایش برای ساخت شخصیتی نزدیک به شخصیت نقش؛ تلاش کرده تا فاصله ایی بین شخصیت خودش و شخصیت نقش ایجاد کند. از همین رو وقتی به کارنامه این بازیگر نگاه می کنیم؛ با شخصیت های مختلفی روبرو می شویم که هر کدام دارای شناسنامه و مشخصه های خاص خودشان هستند. «تونی مونتانا» در صورت زخمی به همان اندازه خشن و بی رحم است که «مایکل کورلئونه» در قسمت دوم سه گانه پدر خوانده؛ ولی جنس بازی؛ نگاه ها؛ نوع خشونت؛ تحرک و جنب و جوش شخصیت؛ بیان و احساسات درونی و بیرونی شخصیت ها؛ در هر دو نقش کاملا متفاوت و مختص همان شخصیت نقش بازی شده است.

ناتالی پورتمن

«ناتالی پورتمن» برای بازی در فیلم سینمایی قوی سیاه به کارگردانی «دارن آرنوفسکی» که نقش یک بالرین را بازی کرده است؛ به مدت شش ماه به تمرین رقص و باله پرداخت. از آنجایی که بدن بالرین دارای خصوصیات منحصر به فردی است. این بازیگر؛ برای ایفای چنین نقشی به سمت رژیم غذایی رفت وتوانست به میزان قابل توجهی وزن کم کند تا در حد ایده آل یک بالرین در بیاید.

رابرت دنیرو

دنیرو نیز با ایفاء نقش هایی متفاوت در سیر دوران بازیگری اش توانسته وجوه مختلفی از شخصیت ها را به معرض نمایش بگذارد. شخصیت هایی که بی شباهت به یکدیگر هستند و هر کدام مشخصه های خودشان را دارند. رابرت دنیرو در نقش «جیک لاموتا» به هیبت بوکسوری بازنشسته و فربه درمی آید که با رفتار های عاصی کننده اش همه را کلافه کرده است. این بازیگر در فیلم «تنگه وحشت» در نقش شخصیتی عصیانگر و یاغی ظاهر می شود. شخصیتی عصیانگر که دنیرو با همه ظرافت های بازیگری به سراغش رفته تا مردی آرام و در ظاهر مهربانی را نمایش دهد که از درون روحی سرکش دارد. بیننده با مشاهده این دو اثر و یا سایر آثار دیگر دنیرو؛ شخصیت را بازیگر را فراموش  می کند و با شخصیت نقش تا انتهای فیلم همراه می شود./ محمد مهدی آبشتی




نظرات کاربران