در حال بارگذاری ...

گفتمان های ناهمگون در «کلاته گل» اثر غلامحسین ساعدی

به گزارش تئاتر تهران-محمد مهدی آبشتی،  هر اثر هنری و متن نمایشی را می توان با استفاده از نظریه های مختلف بررسی کرد. بنابر نظر جلال ستاری، در هنر معاصر «[...]نظریه پردازی و تجربه اندوزی های مکرّر در آن، به اندازه ایست که دیگر از هیچ چیز یقین قطعی نمی توان داشت و به اعتقاد بعضی، آشفته بازاری است که هیچ کس از درستی قبول یا ردّ متاعی مطمئن نیست و به راستی نمی داند که ارزش های حقیقی کدامند»[1].  این تعریف نسبت به نقد یک اثر هنری یا متن نمایشی مطلبی آشکار می گردد که طی آن تأویل جایگاه ویژه ای در تفسیرها خواهد داشت. نظریۀ مورد نظر در این مبحث، تاریخ گرایی نو است. در این مقاله ضمن بررسی نمایشنامۀ «کلاتۀ گُل»(1340) اثر غلامسین ساعدی به عنوان هدف تحقیق، به دنبال ردیابی اثرگذاری تاریخ معاصر ایران در این متن نمایشی هستیم. تاریخ گرایی نو، نسبت به اندیشه های مارکسیستی و آراء فوکو نگاه ویژه ای داشته است و از دیدگاه ایشان، هر متن بخشی از تاریخ است. همچنین تاریخ گرایان نوین به این مطلب می پردازند که در زمان نوشتار متن، تا چه حد ایدئولوژی حاکم، بر شکل گیری ساختار متن تأثیر داشته است و اساساً خودِ متن است که مناسبات مربوط به قدرت را آشکار خواهد کرد. براساس این تعریف، شکل ادبی اهمیت فوق العاده ای پیدا خواهد کرد. «گئورگ لوکاچ» نیز، برای شکل ادبی اهمیت ویژه ای قائل است. بنابر نظر وی «رمان  تاریخی در بزنگاه تلاطم انقلابی اوایل سده نوزدهم به صورت گونه ای ادبی پدیدار می شود»[2]  نویسند زمان «حال» خود را به صورت تاریخ _ یا به نقل از «لوکاچ» تاریخ گذشته را همچون «پیش تاریخ زمان حال ببیند»[3]. وی این هنر را رئالیست واقعی می داند و از نظر او فرمالیسم و ناتورالیسم در جهت عکس آن حرکت می کردند. «غلامحسین ساعدی» در اذهان شیفتگان ادبیات به عنوان فردی شناخته شده است که به تناوب در دوران زندگی و کار خود درگیر مخالفت با نظام حاکم (پهلوی) بوده است و بهای آن را نیز با شکنجه و زندان از طرف حاکمیت پرداخته است. رخدادهای زندگی شخصی وی، به ساختار صوری و شکل ادبی آثار او نیز به صورت آشکار و نهان وارد شده است که در ادامه از منظر تاریخ گرایی نو به بررسی اثر او خواهیم پرداخت. اما به علت مخالفت های آشکار «غلامحسین ساعدی»، در ادامۀ بحث به بررسی این مطلب نیز خواهیم پرداخت که تاریخ زمانِ حال ساعدی به علاوۀ اندیشه های شخصی او چه تأثیری روی نگارش نمایشنامه «کلاتۀ گل» گذاشته است. بنابراین در کنار طرح مسئلۀ بررسی اثر مذکور از دید تاریخ گرایی نو، اثر را با دید نقد نو «صورت گرا» نیز به جهت آشکار ساختن اندیشه های شخصی غلامحسین ساعدی در باب متن مذکور واکاوی خواهیم کرد.

 در ادامۀ بحث به بررسی این مطلب نیز می پردازیم که

  1. تاریخ گرایی نو

«جان برینگن»[4]معتقد است که تاریخ گرایی نوین یک شیوه تأویل انتقادی است که مناسبات قدرت را مهم ترین زمینه ی مشترک تمامی انواع متون می داند و برای آن اهمیت ویژه ای قائل است و به عنوان یک روش انتقادی متون ادبی را فضایی محسوب     می کند که مناسبات قدرت را هویدا می کند»[5]. «هدف تاریخ گرایی نو که متأثر از افکار فوکو نیز می باشد نشان دادن مسئله شکل گیری گفتمان رقیب - مخالف - و چگونگی سرکوب آن است و در این راه مشروعیت بیشتری را کسب می کند. «فوکو» مناسبات اجتماعی را مناسبات قدرت می دانست. او اعتقاد داشت که این قدرت نه از نوع فیزیکی، بلکه بوجود آوردن آن احساسی است که سوژه بپذیرد و احساس کند که اطاعت از قدرت طبیعی و عملی آزاد است و این قدرت از طریق گفتمان عمل می کند. «گرین بلات» که تحت تأثیر آرا «فوکو» در زمینه قدرت و گفتمان قدرت است اعتقاد دارد که قدرت برای دستیابی به بقاء نیازمند براندازی و نگاه براندازانه است». گرین بلات[6] عنوان می کند که، «تاریخ گرایی نو، آنگونه که من آن را می شناسم فرایندهای تاریخی را غیر قابل تغییر و محتوم فرض نمی کند، بلکه قصد دارد محدودیت ها یا موانعی را که علیه اقدام فرد فعال اند کشف کند. برای دستیابی به این هدف، فاش می کند کنش هایی که منفرد به نظر می رسند در حقیقت متکثر هستند. آشکار می کند که قدرت به ظاهر یکه ی نبوغ فردی، عمیقاً مقید به انرژی جمعی یا اجتماعی است. حرکتی که حکایت از مخالفت دارد می تواند جزئی از یک فرایند مشروعیت بخشی کلی تر باشد، اما تلاش برای تثبیت نظم چیزهای رایج می تواند به براندازی همان نظام بینجامد»[7]. «بهنام میرزا بابازاده فومشی» و «آدینه خجسته پور» در مقالۀای تحت عنوان تاریخ گرایی نوین عنوان می کنند « تاریخ گرایی نوین با تعریف مقاومت کرده و هنوز هم مقاومت می کند. قرار دادن آن در چارچوبی خاص دشوار است»[8]. نکته مهم در آراء این نظریه پردازاین این است «[...]بر منابع ناپیدا و غیرمتصور قدرت تأکید دارد. هدف این است که نشان دهد قدرت چگونه روایات و گفتمان های رقیب خود را سرکوب می کند و به حاشیه می راند. روش تاریخ گرایان نو نقد ادبی نیست، بلکه بیشتر نقدی انسان شناسانه یا تاریخی است»[9].

  1. غلامحسین ساعدی

غلامحسین ساعدی آنچنان که از نظرات خود او، و نظرات دیگران نسبت به او روشن است، فعال در هیچ گروه سیاسی نبود؛ اما با هر تفکری که مخالف رژیم حاکم باشد موافق بود. در این زمینه «علی اکبر ساعدی»، برادر وی عنوان می کند که «غلامحسین به محفل خاصی وابسته نبود که بگوییم عده خاصی مرتب دور هم جمع شوند، او منتها با اکثر هنرمندان و نویسندگان ارتباط داشت، با مردم کوچه و بازار بیشتر از آن ها ارتباط داشت»[10]. «علی اکبر ساعدی» به خاطره ای از زندان رفتن غلامحسین ساعدی اشاره می کند: «در تمام مدتی که غلامحسین در سلول انفرادی بود از او می خواستند که مقاله ای بنویسد و طی آن از پیشرفت اقتصادی بعد از انقلاب سفید بگوید اما او می گفت که بلد نیستم. بالاخره به او می گویند که مصاحبه ای در تلویزیون بکند و سؤال ها و جواب ها هم از قبل مشخص بوده. عاقبت او راضی می شود. در این مدت ساعدی نقشه ای را در سر می پروراند. در ادامه ساعدی بازگو می کند: «یادم است که غلامحسین خودش تعریف می کرد که مجری شروع کرد که: آقای غلامحسین ساعدی افتخار دادند و به استودیو آمدند و ما با ایشان مصاحبه ترتیب دادیم. سؤال اول ما اینست که چه احساسی دارید از اینکه آمدید این جا؟ گفته بود: بگم دیگه؟ بگم چه احساسی دارم؟ فقط اینو بگم که کاش عوض اینجا تو بهشت زهرا بودم. می افتند به کتک زدنش و مصاحبه به هم می خورد و به سلول برش می گردانند».  او سنگ بنای ادبیات معترض  ایران را بنا گذاشت. احمد شاملو در خصوص زندان رفتن غلامحسین ساعدی می آورد: «اگر شاه به راستی شیوۀ خلاقیت او را در زندان اوین نخشکانده بود فرصت بسیاری در پیش داشت که از این بابت نگاه دوباره ای به آثار خود بیاندازد...[و نظر متفاوت گلشیری که] به اعتقاد او، نثر ساعدی با دنیای داستان های او تطابق کامل دارد»[11]. «علی اکبر صنعتی» نیز اعتقاد دارد که ساعدی هر چه جلوتر رفت آثار بدتری خلق کرد. اما نظر علی اکبر ساعدی همانند گلشیری با نظر شاملو و صنعتی متفاوت است: «بله مثل درختی که ریشه اش را زده باشند. البته خب اینجورها هم نبود. بعد از زندان باز هم نمایشنامه نوشت، قصه نوشت»[12]. «علی اکبر صنعتی» معتقد است، «درگذشته خواننده یا منتقد بین اثر نویسنده و حرفه او به سختی می توانسته فاصله بگیرد، نه فلوبر، نه شکسپیر هیچ کدام روانشناس نبوده اند ولی مانند روانشناسی آگاه و باتجربه عمل می کردند. او پزشکی ظاهراً علاقه مند به روانپزشکی بود ولی تصور نمی کنم در این زمینه تخصص داشته[...]». «ساعدی در تیاتر به نوعی تیاتر سیاسی علاقه داشت که شاید بشود گفت مثل بیضایی، اما با شیوه ای متفاوت. بیضایی بیشتر با فولکلور کار می کند و ساعدی با تمثیل و نمادپردازی»[13]. او در ادامه می افزاید: «رئالیست های جادویی فولکلور را وارد کار رئالیستی کردند یا باورهای جادویی گذشته را وارد واقعیت های علنی کردند. آن ها پدیده ها را در زمان و مکان جابجا و با کمی اغراق ناواقعیت را در کنار واقعیت قرار می دهند. به این گونه از واقعیت آشنایی زدایی می کردند. صنعتی در ادامه می گوید: «ساعدی هم از همین نوع است. اما ترس و وحشت را هم وارد کارش کرد.»[14].

تمثیل چیست؟ « پ . گوده، سمبول را عکس تمثیل می داند.. بدین ترتیب که تمثیل می خواهد از راه یک اندیشۀ انتزاعی به یک صورت برسد. ولی سمبول در درجۀ اول و به خودی خود صورتی است سرچشمه از اندیشه».[15] در تئوری دو علامت قابل تشخیص است. «نخست علامات دلبخواهی که فقط نشان دهنده و راهنما هستند و به واقعیتی حاضر یا دست کم قابل حضور اشاره می کنند، دوم علامات تمثیلی که به واقعیت یا مدلولی اشاره می کنند که دسترسی به آن دشوار است، این علائم به ضرورت باید قسمتی از واقعیتی را که به آن دلالت دارند به طور مشخصی نشان دهند...برای بیان بهتر مفهوم عدالت می شود یک ماجرای قضایی واقعی یا مجازی را به عنوان نمونه ذکر کرد، که در این صورت یک «مثل» آورده ایم. تمثیل تعبیر متحقق مفهومی است که لمس آن یا بیان ساده اش دشوار است، علامات تمثیلی پیوسته عنصری متحقق یا مثالی از مدلول را دارند»[16].

  1. بررسی نمایشنامه کلاته گلِ غلامحسین ساعدی از منظرتاریخ گرایی نوین با توجه به نقد نو

 داستان نمایشنامۀ «کلاته گل» درباره مهدی(خانِ کلاته گل) است که «کلاته گل» را از پدران خود به ارث برده است. «کلاته گل» جایی است که همیشه در آنجا کار و زندگی وجود دارد و همیشه سرسبز و زیباست. مهدی پس از یک ماه دوری به «کلاته گل» به همراه همسر خود پری به « کلاته گل» می گردد. پری و مهدی می خواهند برای همیشه در «کلاته گل» زندگی کنند و دیگر به شهر بازنگردند. یعقوب برادر پری که به همراه آنان به کلاته آمده پزشک است و عقاید آن ها را به سخره می گیرد. احمد مباشر مهدی، پس از بازگشت خان به نزد او می رود و یک نامه را که چند روزی است به کلاته گل رسیده است به او می دهد. محتوای نامه حاکی از آن است که شاه پس از دیدن کلاته از آنجا خوشش آمده و می خواهد آن را از مهدی بگیرد و به جای آن سه تکه از خالصجات خوزستان را به او دهد. مهدی بسیار عصبانی می شود و می گوید به هیچ وجه حاضر به رفتن از «کلاته گل» نیست. یعقوب سعی در آرام کردن او دارد و به فکر راهی است که ماجرا منطقی فیصله یابد. هاشم زاده مأمور حکومت به همراه سربازان وارد «کلاته گل» می شود. آن ها از خان «کلاته گل» می خواهند که فوراً کلاته را ترک کند. او ابتدا مقاومت می کند و هاشم زاده به سربازان دستور می دهد که احمد را که در حال مشاجره با آن هاست به باد کتک بگیرند. خان که می بیند راهی نمانده در آخر می پذیرد که از کلاته برود و یعقوب برادرزن او، از اینکه تصمیمی عاقلانه در این زمینه اتخاذ شده است، خوشحال می شود. خان کلاته گل از طریق احمد به ریش سفیدان از جمله عموغدیر که کدخدای کلاته گل است می گوید که به نزد او بیایند. در ادامه خان ماجرا را برای دهاتیها تعریف می کند و آن ها می گویند که تا پای جان و به خاطر نان و نمکی که با هم خورده اند از او حمایت خواهند کرد. در هنگامۀ برپایی جشن بیرون از خانه در حالی که اهالی ده بی خبر از وقایع خانه اربابی هستند، رأی بر این می شود که کلاته گل به آتش کشیده شود و خانِ کلاته گل به این شکل از حاکمیت انتقام می گیرد.

بنا بر خلاصه ای که از داستان نمایشنامه ذکر شد، مسئله زمین در متن ساعدی یک مسئله اساسی است. منظور عریان از آن می تواند قطعات زمین باشد و با در نظر گرفتن تعریف ارائه شده از تمثیل، می توان این مطلب را با نگاهی تعمیم گرا، منظور نویسنده را کل این آب و خاک دانست. پس ساعدی بواسطۀ کارکرد تمثیلی آن را به کل این سرزمین نیز نسبت داده است. از یک سو می توان مسئله زمین را به انقلاب سفید شاه نسبت داد که سطح ظاهری داستان نیز بی شباهت به این موضوع نیست. اما از جهات دیگری نیز این مطلب قابل بررسی است. در تاریخ ایران آمده است که پس از استعفای رضاشاه بنابر محاسبات داخلی و خارجی او دارای ثروت هنگفتی بود. این ثروت هم به تعبیر نمایندگان مجلس و هم امپریالیسم امریکا و انگلیس چندین میلیون دلار و بسیاری از قطعات زمین به خصوص در شمال کشور بود. رضاشاه این زمین ها را نه فقط در دوران پادشاهی بلکه در دورانی که سردار سپه بود از صاحبان آن ها به زور ابتیاع کرده بود. نکته مهم چگونگی و کیفیت ابتیاع این زمین هاست که حائز اهمیت است. رضاشاه این زمین ها را با قیمت بسیار ناچیزتر از ارزش واقعی آن ها از صاحبان زمین خریدرای می کند. پس از کودتایی که رضاشاه به موجب آن مجبور به استعفا شد، محمدرضا پهلوی به عنوان پادشاه انتخاب شد که چگونگی انتخاب او داستان مفصلی است و بیان مفصل آن در این مقال نمی گنجد. اما به دلیل ارتباط آن با این بحث اشارۀ کوتاهی به آن خواهیم داشت. در ابتدا انتخاب وی چندان دلچسب انگلیس و امریکا نبود و حتی آن ها به بازگرداندن سلسله قاجار نیز اندیشیدند، اما شخص مناسبی را نیافتند. تنها شخص مناسب در این بررسی شاهزاده حمید قاجار بود که اصلاً فارسی نمی دانست. رضاشاه برای پیگیری برنامه هایی که بی بی سی فارسی برعلیه او پخش می کرد محمدعلی فروغی و محمد ساعد را به سفارت انگلیس می فرستد تا پیگیر این مسئله شوند. در مراجعه به سفارت فروغی، به خاطر ارتباط خوب وی با سفارت انگلستان به نظرخواهی از دو شخص برای آینده حکومت در ایران پرداختند. با حمایت محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) و محمد ساعد محمدرضا پهلوی به عنوان پادشاه مشروطه انتخاب شد. او که به ظاهر برخلاف پدر دارای اندیشه مذهبی ریشه دارتری بود، در همان ابتدا به خاطر فشارهای شدیدی که وجود داشت قول داد که به قانون اساسی برخلاف پدر احترام بگذارد و تمام ثروتی که از رضاشاه به او رسیده بود که با فشار انگلیسی ها در اصفهان به نام او کرده بود به مردم بازگرداند. او قول داد زمین هایی را که رضاشاه از صاحبان آن به قیمت بسیار ناچیز خریده بود را یا به صاحبان آن ها برگرداند و یا به کشاورزان واگذار کند. نکته حائز اهمیت انقلاب شاه و ملتی است که از همین جا هم می تواند آغاز شده باشد. یرواند آبراهامیان در این باره می نویسد که «پس از استعفای شریف امامی شاه نخست وزیری را به فرد مورد نظر امریکایی ها یعنی دکتر علی امینی واگذار کرد. امینی هم ارسنجانی روزنامه نگار تندرو، همکار نزدیک قوام و پشتیبان اصلاحات ارضی از اوایل دهه 1320 را به عنوان وزیر کشاورزی انتخاب کرد. قانون اصلاحات ارضی ارسنجانی در سال 1341 که بعدها به عنوان مرحله اول معروف شد سه ماده داشت»[17]؛ که طی آن زمین از زمین داران گرفته می شود، توسط دولت در ده سال خسارت آن ها پرداخت می شود و در نهایت به کشاورزان واگذار می شود. در مورد واگذاری زمین از جانب زمین داران می توان به دیالوگی از متن رجوع کرد:

یعقوب: شاید تو نفر هزارمی باشی که این نامه رو می گیری. اما قسم می خورم که هیچ کدامشان مثل تو از جا در نرفتند.[18]

بعد از کناره گیری امینی شاه علم را به عنوان نخست وزیر انتخاب و او هم یک تیمسار ارتش را به عنوان وزیر کشاورزی منصوب کرد. بر طبق روایت آبراهامیان، شاه اصلاحات ارضی که از اقدامات دولت امینی بود را ابتکار خود معرفی و یک طرح شش ماده ای جنجالی معروف به انقلاب سفید را اعلام کرد. چه این اصلاحات ارضی ابتکار محمدرضا پهلوی بوده باشد، چه امینی و یا هر شخص دیگری، موضوع اصلی جنگ بر سر این زمین ها است که بین یک طبقه خاصی وجود داشته است. هرچند آبراهامیان این اصلاحات را به واسطه ارسنجانی که پشتیبان آن از اوایل 1320 بوده معرفی می کند اما این اوایل همان روزگاری است که محمدرضا پهلوی بر تخت پادشاهی تکیه زد و از واگذاری زمین ها به زمین داران سخن می گوید و باز هم همان روزهایی است که بر طبق فشارهای داخلی و خارجی مجبور به واگذاری زمین های پدرش، شده بود. ضمناً طرح این انقلاب سفید باعث شد که روحانیون، مغازه داران، دانشجویان و ... به خیابان ها بریزند و مخالف جدیدی به نام آیت ا... خمینی به صف مخالفان بپیوندد. طرح ارسنجانی توسط دولت تعدیل و به موجب طرح آن زمین داران بزرگ قدیمی را از بین رفت؛ اما سه طبقه متمایز بوجود آورد که علاوه بر زمین داران بزرگ، زمین داران مستقل که دهقانان و خانواده های بهره مند از اصلاحات ارضی بودند؛ این طرح شمار دهقانان را بالا برده اما نتوانست زمین کافی در اختیار آن ها قرار دهد؛ و دسته آخر مزدبگیران روستایی بودند که به آن ها زمینی تعلق نگرفت. و این نکته ای است اساسی که این اصلاحات به چه اشخاصی قرار بوده است منفعت برساند. نتایج حاصل از اصلاحات ارضی بیشتر یک طرح  نظری بوده است تا طرحی عملی. خانواده سلطنتی و غیره و غیره همچنان صاحب زمین باقی می مانند و تنها مقداری زمین آن هم مقداری ناکافی به کشاورزان تعلق می گیرد. پیشتر اشاره داشتیم که محمدرضا پهلوی در ابتدا مسئول بازگرداندن ثروت رضاشاه به مردم بوده است و در اینجا ذکر سخنرانی او نیز خالی از لطف نخواهد بود: «در این سخنرانی از موضع یک پادشاه مشروط، آنچنان که قانون اساسی معین کرده بود حرف می زد. می گفت همه مواد قانون اساسی را طابق النعل به النعل اجرا خواهد کرد و تفکیک قوای سه گانه را، آنچنان که در قانون آمده مراعات خواهد کرد و پاس خواهد داشت ... می گفت یک یک شهروندان کشور باید مراقب باشند که او و دولت به وظایف خود عمل کنند. می گفت به همه مسئولان کشور تذکر داده که نص صریح قوانین را رعایت و اجرا کنند»[19]. [...] [شاه] گفته بود همه این اموال را به ملت و دولت بازپس خواهد داد. در رابطه با همین وعده ها بود که محمدرضا پهلوی دستور داد برخی از املاک سلطنتی را به زارعین به قیمتی ارزان تر از بهای واقعی آن بفروشند. بخش اعظم این املاک سلطنتی همان دهاتی بود که رضاشاه اغلب به عنف از صاحبان آن ها خریده بود. در حقیقت همین تلاش شاه برای فروش بخشی از املاک سلطنتی گام نخست سیاستی بود که بالمال به اصلاحات ارضی بدل شد که بعدها رکن اصلی انقلاب شاه و ملت بود. [20]

 تا به این جا از ارزش زمین برای صاحبان قدرت در داخل کشور، همینطور طرح انقلاب سفید که مقصود از این طرح گرفتن زمین از زمین داران بزرگ بود مطالبی ارائه نمودیم و در ادامه این بررسی را گسترش داده و به ارزش زمینِ های این سرزمین برای بیگانگان اشاره خواهیم کرد. «در ژوئن 1943 شوروی بدون اطلاع دولت ایران و شاه تیمی زمین شناس و مهندس معدن و نفت به ایران گسیل کرد. آن ها در لباس مهندسان ارتش به گیلان و مازندران سفر کردند و تنها مأموریتشان ارزیابی چند و چون ذخائر گاز و نفت شمال ایران بود. کشفیات این گروه برای استالین و پلیس مخوفش باعث شگفتی بود. آن ها اعتقاد داشتند که این ذخائر کمتر از جنوب ایران که تحت کنترل انگلستان است نیست. بعد از جنگ دوم جهانی این بار نوبت ایران بود که باجخواهی استالین را تجربه کند. استالینی که قبلاً در باکوسیمون سیاگ مونتیفوره پدرخوانده گروه مافیایی کوچکی بود که مشغول باج گیری و جعل اسکناس بودند. در 16 اوت 1944 لاورنتی بریا رئیس پلیس استالین بعد از دریافت این گزارش به استالین پیشنهاد می کند که باید به جد برای دریافت امتیاز نفت شمال با ایران وارد مذاکره شوند. متحد اصلی آن ها حزب کمونیست آذربایجان بود که مدت ها بود رویای آذربایجان بزرگ را در سر می پروراند. در یادداشتی به مورخه ششم ژوئیه 1945 از طرف حزب کمونیست شوروی - که به عقیده مورخان به قلم شخص استالین بود - حزب کمونیست آذربایجان موظف به ایجاد جنبش جدایی طلب در آذربایجان ایران و دیگر استان های شمال ایران شد. حزب کمونیست آذربایجان همچنین موظف شد در میان کردهای شمال ایران وارد فعالیت شود و آنان را به ایجاد کردستان مستقلی ترغیب کند».[21]در همین دوران استالین فرمانی صادر کرد و طبق آن تشکیلات حزب توده آذربایجان را منحل و اعضای تشکیلات را در تشکیلات جدیدی به نام فرقه دموکرات آذربایجان مستحیل کند. «قرائت لنین و استالین از انترناسیونالیسم شوروی رجحان آن بر آنچه خواستۀ حتی کمونیست های ناسیونالیست ایران بود. کمتر از دو ماه بعد از صدور این فرمان در اوت 1945 طرفداران فرقه دموکرات ادارات دولتی را در شهر تبریز به تسخیر درآورند و مانیفست خود را منتشر کرد. همچنین اعلام کرد شوروی نیروهای خود را از ایران خارج نخواهد کرد. در همین دوران مصدق به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس در تدارک تصویب قانونی بود که طبق آن مذاکره نفت در هنگام جنگ ممنوع بود و لایحه ای را به مجلس تقدیم کرد. در همین دوران شاه پیشنهاد نخست وزیری مصدق را با وی در میان گذاشت....مصدق که می دانست او مورد تأیید انگلیسی ها نیست این پیشنهاد را منوط به قبول آن توسط انگلیسی ها دانست. دولت فخیمه از این پیشنهاد شاه سخت برآشفت و شاه را از این کار برحذر داشت. در این گیر و دار وضع ایران بحرانی تر شد. کار به جایی رسید که روس ها خود می گفتند که با کدام نخست وزیر حاضر به گفتگو هستند. آن ها بالاخره به صراحت گفتند که با کسی به جز قوام مذاکره نخواهند کرد... قوام که این تحولات را دنبال می کرد احساس می کرد دوباره نوبت صدارتش رسیده است. از طریق یکی از معتمدان خود به نام جواد عامری با سفارت انگلستان تماس گرفت و آن ها نه از صدارت او حمایت کردند و نه مخالفت... در کنفرانس یالتا در فوریه 1945 وزیر امور خارجه انگلستان به همتای روس اش می گوید که جلوگیری از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی بخشی از سیاست انگلستان نیست. او گفت روسیه مشتری طبیعی نفت شمال ایران به حساب می آید. انگلیس ها در تحقق طرح بوربن بودند که طبق آن خوزستان نفت خیز را برای خود حفظ می کردند و شمال هم به روسیه می رسید. آن ها در این رابطه حتی تماس های خود را با خانواده شیخ خزعل از سر گرفتند. اما ماجرای نخست وزیری مجدد قوام ماجرای جالبی است. دلبستگی یک شبه روس ها به قوام تصادفی نبود. قوام پیش از نخست وزیری مجدد با هیأت نمایندگی روس که برای عقد قرارداد نفت شمال به ایران آمده بودند دیدار و مذاکره کرده بود و به آن ها قول داده بود که اگر نخست وزیر شود با همه پیشنهادات موافق خواهد بود. قوام بطور محرمانه با هیأت نمایندگی روس دیدار و مذاکره کرده و به آن ها قول داده بود که اگر او نخست وزیر می بود با همه پیشنهادات روسیه موافقت می کرد»[22]. از طرفی قوام پس از تطمیع شوروی نگران امریکایی ها بود. او برای جلب حمایت آن ها نیز چاره ای اندیشیده بود. «به نمایندگان امریکا تضمین داد که اگر ایران در شمال به شوروی امتیازی بدهد، به امریکا حق بهره برداری از نفت بلوچستان را اعطا خواهد کرد. گویا میدان های نفتی بلوچستان که هنوز هم عملاً دست نخورده باقی مانده اند سخت غنی و بالقوه به غایت سودمنداند»[23].

آنچه آورده شد نمایانگر این مطلب است که نویسنده چه دانسته، چه ندانسته، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه تحت تأثیر این فعل و انفعالات قرار داشته است و اتفاقات تاریخ معاصر نویسنده در شکل گیری ساختار صوری و معنایی نمایشنامه نقش مهمی را ایفا کرده است. مسئله زمین در «کلاته گل» مسئله ایران است که هم از طریق داخلی خاصه بواسطه صاحبان قدرت و هم از طریق خارجی هر لحظه در حال تهدید شدن بوده است. اگر به مسئله زمین - خاک ایران و منافع حاصل از این خاک - به عنوان یک مسئله بین المللی توجه کنیم، باز هم ارتباط متن ساعدی و تاریخ را می توانیم به صورت نمایان مشاهده کنیم. جنگ برای تصاحب زمین های این سرزمین، نه تنها بین پادشاه و اعضای خاندان سلطنت، بلکه تصاحب و از آن هم شنیع تر پیشکش این سرزمین برای به دست آوردن موقعیت و مقام توسط یک فرد ایرانی به نام قوام به خارجی ها.

نکته دیگر در بررسی نمایشنامۀ «کلاتۀ گل»، گفتگوهای بین خان، پری و یعقوب مشخص می شود. یعقوب برادرزن خان کلاته گل، که همراه آنان به کلاته آمده است یک پزشک است. او در مقابل این گفتۀ پری که همیشه دلش می خواسته در ده باشد و از بوی ده خوشش می آید به شدت خنده اش می گیرد و می گوید که ده برای دهاتی هاست و از قدیم رسم بر این بوده که مالک همیشه در شهر باشد و رعیت در ده. او همچنین معتقد است که در دهات دو ماه کار است و ده ماه تمام مردم در قهوه خانه ها جمع می شوند و به رستم خوانی و نقالی گوش می دهند. از نظر یعقوب، خان و پری تنها کسانی هستند که می خواهند در ده بمانند. خان عقیده دارد که در کلاته گل هر دوازده ماه سال کار هست و همه چیز در آنجا پیدا می شود. در دوران نگارش نمایشنامه، وضعیت زندگی مردم در حلبی آبادهای اطراف تهران به علت افزایش جمعیت و بی توجهی به مناطق دورافتاده در شرایط نامساعدی قرار داشت. این یکی از نکاتی است که نشان دهندۀ تضادِ واقعیت مطابق با وضعیت معاصر زمان نگارش متن در دیالوگ های یعقوب با ناواقعیت موجود طبق گفته های خان است؛ گویی این گفته ها ترسیم یوتوپیای نویسنده است. در واقع ترکیب واقعیت و ناواقعیت یکی از مؤلفه های مهم آثاری است که بیانگر سبک رئالیسم جادویی هستند. بیهوده نبوده است که از نظر شیوۀ نگارش احمد شاملو در یکی از مصاحبه های خود «ساعدی را پیشکسوت گابریل گارسیل مارکز در کشف رئالیسم جادویی می داند»[24].

 یعقوب در نمایشنامه ساعدی نقش دیگری نیز دارد که ما به ازای بیرونی آن نیز کم نبوده است؛ این نقش همانند نقشی است که قوام نیز ایفا کرده بود و پیش تر ذکر مختصری از آن رفت. هنگامی که نامۀ حکومت به خان می رسد، او بعد از خواندن نامه، عصبانی می شود و می گوید که به هیچ وجه از «کلاته گل» نخواهد رفت. او می گوید که با کلاته گلی نمی شود معامله کرد. یعقوب او را به آرامش دعوت می کند. او می گوید که با عصبانیت کاری نمی توان از پیش برد. باید نشست و فکر کرد و با واقع بینی به فکر چاره بود.

یعقوب: دیوانگی نکن. خودت را نفله می کنی. هر کاری را باید با دقت و روشن بینی انجام داد ... برای زندگی کردن یک نوع غریزه لازم است، غریزه فرار از خطر، غریزه تدبیر.[25]

در بخش دیگری از متن می گوید:

یعقوب: چه اهمیتی دارد. این نامه تنها برای تو نوشته نشده. شاید تو هزارمی باشی ... سعی کن طوری جلوشان درآیی که هم برای خودت وجهه دست و پا کنی و هم کلاه سرت نرود. متوجهی؟[26]

«سال 1919 مطابق با (1298شمسی) قرارداد ورسای به امضاء رسید. ایران در این قرار داد موظف گردید، بابت ویرانی ها و صدماتی که جنگ جهانی اول به کشور وارد کرده است، غرامت بگیرد...در حالی که فروغی و یارانش در پاریس منتظر تصمیم دولت های بزرگ در مورد شرکت ایران در ورسای بودند، در تهران «سید ضیا» روزنامه نگار  با قلمی تند پر نیش دولت ایران و نمایندگان گسیل شده به ورسای را به سخره گرفت»[27]. شاید به همین دلیل است که وزارت امور خارجه انگلیس در وصف او می گفت که رادمردی است پرجرأت و در همه کار مصمم و پیگیر وهکذا. «سیدضیا» در مصاحبه ای با «دکتر صدرالدین الهی» می گوید: «تاریخ سیصد ساله اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر می کند ... اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی می شود ... من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگی ام ضرر این دوستی را کشیده ام، اما حاضر نشدم محو شوم»[28].

پس از کودتای 1332 قدرت حزب توده کاهش یافت و ساواک پس از تأسیس عملیات هایی برای نابودی مراکز زیرزمینی این حزب ترتیب داد. با اعضای احزاب دیگر در حد چند ماه توبیخ برخورد کردند، ولی اعضای معمولی حزب توده حتی مشاغل معمولی خود را هم از دست دادند و چندین ماه شکنجه شدند. چهل توده ای در برابر جوخه اعدام قرار گرفتند. چهارده تن دیگر در زیر شکنجه جان باختند و دویست نفر دیگر محکوم به حبس شدند. حتی زمانی که این حزب تهدیدی جدی نبود ساواک یک دانشجوی پزشکی را که یک هسته حزبی در دانشگاه تشکیل داده بود را ربود و در زندان به قتل رساند. در 1353 یک ستوان پیشین نیروی هوایی که عضو علی البدل کمیته مرکزی بود بعد از 9 سال حبس بر اثر شکنجه جان باخت. به این اضافه کنیم کشتار بی رحمانه مردم این سرزمین را قبل از بهمن 1357 که نیاز به ذکر منبع تاریخی ندارد و با گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی نسل نو نیز بر این موضوع واقف است. به دیالوگ های ارائه شده در متن توجه کنید:

احمد: هیچ غلطی نمی توانید بکنید. هیچ کاری نمی توانید بکنید. اگر اون اخ و تف به کلاهتان نبود، اگر او یراق و باشلق را نداشتید برایتان نشان می دادم که چند مرده حلاجید. عینکی بی شرف.

هاشمزاده: چه غلط ها بیندازیدش بیرون. خفه اش کنید.

 

مهدی: کدام قانونی این اجازه را به شما داده است؟

هاشمزاده: قانون؟...این قانون...نگاه کنید (کارتی از جیب درمی آورد. یعقوب از تعجب یک قدم عقب می رود.) حالا فهمیدید؟[29]

شکنجه و آزار قشرهای مختلف اجتماعی، مطابق با نظر تاریخ معاصر و مطابقت تاریخ معاصر با متن ساعدی کاملاً آشکار است، اما واکنش محمدرضا پهلوی به این مسائل را از جملات خود او قضاوت می کنیم: اگر من دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه می بایست وسوسه می شدم تا همانند هیتلر و یا آنچه امروزه در کشورهای کمونیستی می بینید حزب واحد و مسلطی تشکیل دهم. اما من به عنوان یک پادشاه مشروطه آن توان و جسارت را دارم که فعالیت های حزبی گسترده به دور از خفقان نظام یا دولت تک حزبی را تشویق کنم.[30]

 تاریخ گرایان نوین، متون ادبی را از زمینۀ تاریخی خود جدایی ناپذیر می دانند، اما خود ابتدا کار را از بررسی آثار شکسپیر آغاز می کنند. در سراسر آثار شکسپیر همواره نمی توان محلی را یافت که او براحتی مجال این را داشته باشد که نقدی از حکومت وقت کند. او همواره بدنبال تجلی شکوه پادشاهی بوده و حتی برخی از متن هایش تقدیم نامه ای به پادشاه داشته است. اما او همواره برای گریز از سانسور به استفاده از اسامی کشورهای دیگر یا ارجاع به دوره های تاریخی پیشین همانند روم باستان دست می زده است که نمونۀ آن را می توان در دانمارک هملت دید. این نکته خصلتی تمثیلی به متن می دهد که طی آن نویسنده توانسته است، اوضاع پیرامونی اجتماع خود را در نمایشنامه از طریق برخی جابجایی ها نشان دهد. ساعدی نیز بنابر آنچه اشاره شد بارها مورد شکنجه و آزار و حتی مدتی را در محبس بود و از طرف دیگر به قول علی اکبرصنعتی کارمندان اداره سانسور معمولاً افرادی به غایت باهوش بوده اند. ساعدی بر طبق نظر علی اکبر صنعتی گزیری از شکنجه شدن به علت تفکر متجلی در متن های خود، نداشته است. او یک وضعیت تمثیلی در نمایشنامه خود ایجاد می کرده است؛ به طور مثال «کلاته گل» را با نام ایران یا بخشی از این سرزمین می توان معادل دانست. اما با توجه به جملات اعتراض آمیزی که در متن آورده به شکلی کاملاً روشن منظور خود را بیان کرده است. اما یک نکته مهم در متن او انعکاس دارد که منظور او از قدرت چیست، یا قدرت کیست؟ علی شریعتی نیز، برای رویارویی با سانسور به زبان تمثیل و کنایه چون ساعدی به طرح مسائل می پرداخت و در کتاب «چه باید کرد»، مثلث تشکیل قدرت را زر و زور و تزویر می نامد. کدام قدرت در متن ساعدی توانایی بیشتر در اعمال نظر خود دارد و اصلاً قدرت در این اثر کیست؟ حکومت یا خانِ کلاته گل؟ با واکاوی معنای قدرت در ساختار شکلی متن ساعدی، می توانیم به واکاوی اندیشۀ شخصی او مبنی بر عدم عضویت در گروهی خاص نیز دست یافت.

اگر در دو واژه ذکر شده بطور معمول مداقه کنیم با یک نگاه سطحی خواهیم گفت حکومت. اما درقائلۀ کلاته گل، این خانِ کلاته گل است که در برابر حکومت قد علم می کند و دهاتیان هستند که کلاته گل را به آتش می کشند. نماینده حکومت جز این عمل نمی کند که با تهدید و اندکی به اصطلاح گوشمالی می خواهد خان را مجبور به ترک دِه کند نه اهالی را. خانِ کلاته گل، به آتش کشیدن کلاته را خود شخصاً انجام نمی دهد. او حتی پیشنهاد این کار را هم نمی دهد و عموغدیر قصه گوی متن نمایش است که این پیشنهاد را می دهد. خانِ کلاته گل از آنچه که از معنای ضمنی متن برمی آید قبول کرده است که از دِه برود. او ریش سفیدان را برای خداحافظی فراخوانده بود. اما در ادامه و پس از بحث مشخص می شود که اصلاً هیچ کس حق مخالفت با او را ندارد و حتی در دادن نظر هم همچون عمل رژیم پهلوی که قبلاً اشاره ای داشتیم هیچ شخصی دارای آزادی نیست.

مهدی: چرا گوش نمی کنی، گفتم نیم ساعت دیگر، می فهمی نیم ساعت دیگر می روم.

دهاتی قد بلند: شما چرا حاضر شدید؟

مهدی: مزخرف نگو.

دهاتی قد بلند: آخر چطور می شود عمو، اینجا را ول کنیم و در بیابون ها آواره و سرگردان بشویم.

عموغدیر: تو اگر دهنت را بگذاری، راهش را بلدم. (ساعدی، 97:1393)

خانِ کلاته گل با هاشمزاده تفاوتی ندارد. رفتار همان رفتار است. هیچ کدام در مقابل مخالفت روی خوش نشان نمی دهند. اصلاً خان در ظاهر فقط جهت اطلاع رسانی آن ها را فراخوانده است. خان در دیالوگ های صفحه 97 عنوان می کند که او را بیرون خواهند کرد و از دهاتیان نیز زهرچشمی می گیرند و بعد آب ها از آسیاب خواهد افتاد و در ادامه می گوید: «حالا، همین حالا باید فکرهایتان را بکنید. چکار می توانیم بکنیم. اگر امروز مرا بیرون می کنند فردا نوبت شماست. آنوقت است که دیگر چاره ای نیست. باید آواره و دربه­در شد»[31]. سپس عمو غدیر می گوید که بعد از رفتن اربابشان دیگر ماندن آن ها فایده ای ندارد و آن ها هم باید جل و پلاسشان را جمع کنند و بروند. خان می گوید: «این حرفی است که می خواستم خودتان بزنید و اگر به فکر شما نمی رسید...اما...تو عمو...همین کار را می کنیم...خوبه؟»[32]. خانِ کلاته گل در موقعیت مظلومی در حال از دست دادن هست و نیست مادی زندگی خود است، در ادامه امور را به شکل دیگری رقم می زند و می گوید: «حالا خوب شد. (با انگشت دهاتی قد بلند را تهدید می کند.) تو باید بس کنی. می فهمی. نباید چرند بیرون بریزی (رو به احمد) کارها درست شد. (رو به دهاتیان) شماها خاطرتان راحت باشد. هر خرجی داشتید پای من، می فهمید»[33]. یکی از سه ضلع مثلث به گفته شریعتی زر بود. دهاتی که برخلاف میل ارباب خویش سخن بگوید باید خفه شود. نکته مهم این است که خان مظلوم داستان تمام گفته ها را در دهان دهاتی ها می گذارد و آن ها فکر می کنند که خود در حال عمل کردن و همینطور تعیین سرنوشت خویش هستند و اطاعت از ارباب هم یک امر طبیعی است. خان در ادامه می گوید: «راستی اگر اونها...بره را بیاورند و خرمن را بکوبند، با چارشاخ محصول را بردارند...بعد خانه ها...اما این کار را نمی توانند بکنند (با فریاد و عصبانیت) نمی توانند. اما اگر کردند آنوقت چه می توانیم بکنیم. چه می توانیم عمو؟» و عموغدیرپاسخ می دهد: «آه، فکر می خواهیم چه کار؟ همین حالا وقتی از ده بیرون رفتیم سزک ها را خراب می کنم و آب را بند می آوریم. بعد هر چه که کاه و کاسه و سیقال توده هست، همه را می پاشیم به ده، به خونه، به قلمستان و صیف کاری ها و جالیزها، بعد آتش روشن می کنیم، دیگر چیزی لازم نیست، هیچ فکر لازم نیست»[34]. باز هم عمو غدیر است که پیشنهاد می دهد و دهاتی ها عمل می کنند و خانِ کلاته گل تنها نظاره گر است.

در اینجاست که با ابهامی مواجه می شویم که به راستی قدرت در دست حکومت است یا خانِ کلاته گل؟ این خانِ کلاته گل است که می ایستد و آتش گرفتن کلاته گل را نظاره می کند. این مطلب را می توانیم در کنار مطلبی که در مورد سلوک خود ساعدی بیان شد قرار دهیم که خود او هیچ گاه عضو هیچ گروه سیاسی و غیرسیاسی نبوده، اما از هر گفتمان مخالفی حمایت می کرده است. از نظر ساعدی در ظاهر این قدرت در دست هر شخص و گروهی باشد می تواند به یک عامل ویرانگر تبدیل شود. ظلمی که یک حاکم در شکل خان در منطقه کوچک تحت سیطره خود انجام می دهد، حتی بیش از حکومت مرکزی برای اهالی آن منطقه خطرناک خواهد بود. چرا که اگر به نوشته های متن بازگردیم، خواهیم دید که حکومت با اهالی مشکلی ندارد و فقط می خواهد خان منطقه مورد نظر را ترک کند. اما خان در مقابل آن ها تا نابودی همه چیز می ایستد. نکتۀ مهم دیگر ارزش مادی این آب و خاک، طبق آنچه که بنا بر گواه تاریخ آوردیم، برای دشمنان داخلی و خارجی آن است که اگر به همان منوال پیش می رفت، امروز نامی از ایران باقی نمی ماند. ساعدی در نمایشنامۀ کلاتۀ گل، فُرم(شکل) و ساختاری به وجود آورده است که طبق آن هم به انتقاد آشکار و علنی از برخی اتفاقات دوران خود پرداخته است و هم در این ساختار به مُضر بودن قدرتی که در دست انسانی نا اهل قرار می گیرد اشاره می کند و ضرر این قدرت برای مردم کم تر از حکومت استبدادی پهلوی نخواهد بود. او در حال بیان یک دور و تسلسل قدرت است که در کلاته گل در حال روی دادن است. گاهی حکومت تظاهر و نمایانگر قدرت است و خان کلاته گل به عنوان مخالف، اما در نهایت خان در جایگاه قدرتی مُخرب و قانون گریز، نسبت به حکومت مرکزی قرار می گیرد. در نهایت بررسی نمایشنامه با نگاه تلفیقی دو دیدگاه تاریخ گرایی نو و نقد نو فارغ از مباحث مطرح شده در رابطه با تاریخ معاصر، مبین تأثیر دیدگاه های شخصی غلامحسین ساعدی به شکل نمادین و تمثیلی در نمایشنامه «کلاته گل» نیز خواهد بود.

 

 

 

 

[1] . رمز اندیشی و هنر قدسی، جلال ستازی، صفحه 82

[2] . مارکسیسم و نقد ادبی، تری ایگلتون، اکبر معصوم بیگی، صفحه 57

[3] . مارکسیسم و نقد ادبی، تری ایگلتون، اکبر معصوم بیگی، صفحه 57

[4] . John Brannigan

[5] مبانی نظری ادبی، هانس برتنس، محمدرضا ابولقاسمی، صفحه 208

[6] . Greenblatt

[7] . همان کتاب، صفحه 211

[8] . خوانش متفاوت متون کلاسیک قارسی در پرتو تاریخ گرایی نو، بهنام میرزابابازاده فومشی، آدینه خجسته پور، صفحه 5

[9] . مبانی نظریه ادبی، هانس برتنس، محمدرضا ابولقاسمی، صفحه 209

[10] مجله سیمیا، مصاحبه با علی اکبر ساعدی

[11] .  همسایه هدایت، قهرمان شیری، صفحه 229

[12] سیمیا، صفحه 11

[13] سیمیا، مصاحبه با علی اکبر صنعتی

[14] سیمیا، مصاحبه با علی اکبر صنعتی

[15] . صحنه، صحنه پردازی و لباس در نمایش های سنتی ایران، محمدحسین ناصربخت، صفحات 15،16

[16] . صحنه، صحنه پردازی و لباس در نمایش های سنتی ایران، محمدحسین ناصربخت، صفحه 15

 

[17] .ایران بین دو انقلاب، آبراهامیان، صفحه 520

[18] . کلاته گل، غلامحسین ساعدی، صفحه 38

[19] . نگاهی به شاه، عباس میلانی،صفحه 103

[20] همان کتاب، صفحه 109

[21] . نگاهی به شاه، عباس میلانی، صفحه 132

[22] . نگاهی به شاه، عباس میلانی، صفحه 137

[23] . نگاهی به شاه، عباس میلانی، صفحه 138

[24] همسایه هدایت، قهرمان شیری، صفحه 228

[25] کلاته گل، غلامحسین ساعدی، صفحه 37

[26] . همان کتاب، صفحه 38

[27] . نگاهی به شاه، عباس میلانی، 16

[28] . همان کتاب، صفحه 17

[29] . کلاته گل، غلامحسین ساعدی، صفحه63، 64

[30] . ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، صفحه 541

[31] . کلاته گل، غلامحسین ساعدی، صفحه 97

[32] . همان کتاب، صفحه 98

[33] . همان کتاب، صفحه 99

[34] کلاته گل، غلامحسین ساعدی، صفحات 101و102




نظرات کاربران