در حال بارگذاری ...
حمیدرضا نعیمی:

وقتی از حسین عاطفی حرف می زنیم، از کی حرف می زنیم؟

وقتی از حسین عاطفی حرف می زنیم، از کی حرف می زنیم؟

نمیدانم چگونه و کی اتفاق افتاد، اما خوب به یاد دارم در تالار اصلی تئاترشهر، اجرای نمایش«قلاده برای سگ مرده» اولین آشنایی من با جهان و اندیشه‌ی مردی بود که همه او را ستایش می کردند. زنده یاد هما روستا، خاطره ای برایم نقل می کرد، نمی دانم چرا پرسیدم : آن زمان حسین عاطفی هم بود؟ خیلی جدی گفت : نه، حسین خیلی بچه‌ست. و من دوست داشتم بگویم این حسین بچه‌ی شما، برای ما بسیار بزرگ و دست نیافتنی است؛ اما نگفتم. و کمی بعد درخانه‌ی نمایش اداره تئاتر، همان خانه ای که در خیابان پارس بود، همان خانه ای که ویران شد و هیچ گاه بازسازی نشد، نمایش عجیبی دیدم به نام" موسیو،یعنی ویلون" نوسینده اش عزیز گرانسنگی بود به نام فرامرز طالبی، کارگردانش حسین عاطفی... چه خاطراتی را در ذهن ها و جان ها بیدار می کرد بازیگرش : جمال اجلالی ...

دیگر برایم این نام جدی شده بود. سال یک هزار وسیصدوهشتاد شمسی بود که در جشنواره‌ی کانون های نمایشی، شهرام کرمی باعث آشنایی من با حسین عاطفی شد. چه خوب از تئاتر حرف می زد. وچه اشارات دقیقی داشت.

چه پرانرژی خاطره هایش را تعریف می کرد. خنده هایش در کل فضا منتشر می شد.حرمت نام ها را رعایت می کرد. همه به احترامش می آمدند: بهرام بیضایی ، دکترقطب الدین صادقی، بهزاد فراهانی، مهدی هاشمی، محمدرضا صفدری، بهزاد عشقی، سهراب سلیمی، هما روستا، حسن ملکی، فرهاد آئیش و ...

همان سال بود یا سال بعد که نمایشنامه ای را به من داد تا بخوانم. گفت بگو نظرت درباره‌ی این اثر چیست؟ "مدآ" نوشته یک درام نویس سوئدی که مسعود رایگان آن را ترجمه کرده بود. نمایشنامه عالی بود. و گفتم عالی بود. گفت می خواهد برای جشنواره تئاتر فجر آن را کارگردانی کند. تب و تاب آن سال ها، موضوع فاجعه‌ی تروریستی یازدهم سپتامبر بود و حمله‌ی آمریکا به افغانستان. بسیار پیش تر از آن که همه برای ساخت فیلم و سریال و تئاتر به افغانستان و فاجعه‌ی آن فکر کنند، حسین عاطفی تصمیم خطرناکی گرفت : مده آ‌ی او زنی افغانی بود با بَرقع و زبان و لهجه‌ی پشتو. میخواست نگاه ضدجنگ نمایشنامه را به افغانستان ببرد و قهرمان زنش افغانی باشد: زنی خسته از جنگ، خسته از مرگ، خسته از تبعیض، خسته از خیانت ... چه ایده‌ی نابی بود. و چه اجرایی می شد اگر می گذاشتند.

حسین عاطفی، یک باره غیبش زد. به زاهدان رفت تا یک زن افغان بیابد که خوب حرف بزند و قدرت حضور بر صحنه را داشته باشد.بیش از بیست روز جستجو به جایی نرسید. تا مطلع شد که دختری افغانی در دانشگاه تهران درحال تحصیل ادبیات فارسی است.بی اتلاف وقت به تهران بازگشت. با دختر افغان حرف زد و اونیز پذیرفت که بازی کند. روزها و ساعت ها، وقت شان به کار روی زبان و حال و هوای آن گذشت. حسین عاطفی، زمان را ازدست داده بود و فقط توانست برای هیت بازبینی و انتخاب جشنواره ایده اش را مطرح و بازیگرش، متن را از رو بخواند. هیأت بازبینی، بی رحمانه و البته سر عدالت، اجرای او را صرفاً خوانش متن اعلام کرده واز حضورش در جشنواره خودداری کردند. و این شروع یک فاجعه بود  :

حسین عاطفی تا به امروز یعنی یازدهم دیماه هزاروسیصد و نود و پنج، مدت زمانی در حدود پانزده سال، کارگردانی و جهان اجرا را کنار گذاشت. دل زده از بازی روزگار، کج مداری چرخ، جفای آدم ها ... هیچ کس، کوبه ی در خانه اش را نزد که چرا تئاتر کار نمی‌کند؟ یا تئاتر کم می بیند؟ روزها و هفته ها و ماه ها.

هیچ کس نپرسید که آقای کارگردان، چرا تهران را ترک کرد و مدت ها ساکن شمال ایران شد؟ هیچ رئیس جمهور، وزیر فرهنگ و معاون و مدیری با صراحت اعلام نکرد که او حق خانه نشینی ندارد. او ثروت و سرمایه‌ی این آب وخاک است... همه‌ی این«هیچ کس ها» ‌را نمی بخشم. افسوس که فرهنگ و هنرما، و هنرمندان این مرزوبوم زخمی دست و زبان این هیچ کس هاست!

استاد حسین عاطفی،

التماس می کنیم دوباره تئاتر کار کنید ...

حمید رضا نعیمی

یازدهم دیماه یکهزاروسیصدونودوپنج




نظرات کاربران