در حال بارگذاری ...
به بهانه پخش اینترنتی

نگاهی به نمایش رکسانا

متنی از علیرضاکوشک جلالی به کارگردانی هومن رهنمون با تلاش گروه نمایشی چکاوک سال ۹۸ به روی صحنه رفت و سال جاری از طریق اینترنت به معرض دید علاقه مندان قرار داده شد.

تئاتر تهران_شهرام خرازی‌ها، منتقد تئاتربه بهانه پخش اینترنتی نمایش "رکسانا" که این روزها از سایت تیوال در معرض'تماشای عموم قرار دارد‌. رکسانایاسرودهای نوجوانی که رژه رفتن را از رکسانا بیشتر دوست داشت

متنی از علیرضا کوشک جلالی که برای اولین بار توسط گروه تئاتر چکاوک روی صحنه آمد.

 قرار بود این نمایش  آذر ماه سال گذشته در تماشاخانه مهر حوزه هنری اجرا شود که به دلایلی نامعلوم از اجرا باز ماند.  این نمایش بیست و سومین جشنواره تئاتر استان تهران را با  ۵ جایزه ترک کرد.
جایزه نمایش برتر جشنواره را از کانون منتقدان و نویسندگان دریافت کرد، از هیئت داوران هم در حوزههای موسیقی، بازیگری مرد و زن و کارگردانی موفق به اخذ جوایزی شد. ضمنا بدون در نظر گرفتن اولویت هم به دبیرخانه جشنواره فجر معرفی شد.
"آیا  انسان برای سریع بلعیده شدن آفریده شده است؟ "
این سئوال مرکزی نمایش است.
رکسانا نمایشنامهای است در ده سرود و یک 
پرولوگ (پیش درآمد)  با درون مایهی عشق و بن مایهی مرگ.

جوان نمایش، پدر قهرمانش را که در جنگ از دست داده در تمام لحظات با خودش حمل می کند. 
 تمایل به حضور درگروههای مختلف اجتماعی با نمایندگی همسرایان   از یکسو، ممانعتهای مدام مادر و پیش بینی خطراتی که در کمین هستند از سوی دیگر و رکسانایی که بر قلب او فرمانروایی می کند هم در جناحی دیگر او را در محاصرهی کامل دارند... از هیچکدام نمیتواند به سادگی عبور کند
نویسنده:علیرضا کوشک جلالی،کارگردان هومن رهنمون،طراح حرکات فرم:
بهروز پوربرجی، دراماتورژ،شادی معظمی،آهنگساز:کیکاووس فرجی،ویدئو آرت:دکتر علیرضاعینالو،طراحان صحنه و آکسسوار:سیامک کارینژاد،احمد ساکت، طراح لباسالهه نامور،طراح گریم:هادی فکری، سرپرست گروه های آوازی و نوازنده ویلنسل،تهمینه سلیمی

بازیگران:عرفان میدانلو،فاطمه خدابنده لو،داوود گراوند،آرزو صراف رضائی
بهرنگ رهنمون، فریدهفکری، عباسکربلائی، تهمینه سلیمی، مهسا گرگین ،سوده خدری،غزاله چیذری،مرتضی کریمیان،محمد رضاجعفری،حسینملکیان
،علیرضا نظریشیزریشهاب الدین موسوی تبار،امیرحسین گلرخ،فاطمه اللهویرنی،بهار خسروی،اکرم هادیان،طهمورث سلیمی،مهرناز آموزگار، آتنا اشکرف

دستیاران کارگردان:نگار امیری،داوود گراوند،آرزو صراف رضائی،علی راحتلو
برنامه ریز 9داوود گراوند، روابط عمومی:داوود گراوند،آرزو صراف رضائ

عکاسان:عباس ستایش،رضا همتی،رز ارغوان، منشی صحنه:اکرم هادیان،نگار امیری.مدیران صحنه:مرتضی کریمیان،امیر حسین گلرخ،بهار خسروی

طراحان پوستر و بروشور:حسن چگینی،یوسف داوودی.مجری طرح:مجید ضمیر رضوانی.نقد نمایش: «رکسانا»،کارگردان: هومن رهنمون،نمایشنامه نویس: علیرضا کوشک جلالی
تنها سوسیسه که دو انتها داره!؟

«رکسانا» نمونه تیپیک مناسبی برای آسیب شناسی آن دسته از نمایش های کلیشه ای است که درباره تبعات جنگ بر صحنه تئاتر ایران اجرا می شود.تجربه نشان داده که شانس موفقیت این قبیل نمایش ها وابسته به متن منسجم و قاعده مند،کارگردانی حرفه ای و عملکرد مناسب نیروی انسانی(از هنرپیشه و طراح صحنه،لباس و چهره گرفته تا ماشینیست ها،سازنده موسیقی و نورپرداز) است.تئاتر جنگ بدون این ها زمین می خورد و نمی تواند حق مطلب را ادا کند.
سالهاست که دفاع مقدس به سپری امن برای کارگردان های تئاتر تبدیل شده تا در حریم امن آن بتوانند هر چه در سر می پرورانند را تحت عنوان «بازخوانی جنگ تحمیلی» به خورد مخاطب دهند.تئاتر دفاع مقدس از ناحیه نمایش های شلخته و مغشوشی در حد و اندازه های «رکسانا» که عنوان جنگ را با خود یدک می کشند،لطمات و آسیب های فراوانی را متحمل شده است که گاه غیرقابل جبران می نماید.متاسفانه سیاستگذاران،مسئولین امر و بازبین ها نیز با میدان دادن به نمایش هایی که خود را به دفاع مقدس منتسب می کنند، بیش از پیش بر لطمات و آسیب های پیشگفت می افزایند. 
متنی که تحت عنوان «رکسانا» نوشته شده اصلا «نمایشنامه» محسوب نمی شود.آن چه بر کاغذ آمده ترکیبی است از قطعه ادبی،شعر نو،انشاء های دبیرستانی،بیانیه سیاسی،متن سخنرانی،گزارش روزنامه ای و... خلاصه این متن هر چه هست یا ترکیبی از هر چه هست،دست کم «نمایشنامه» نیست و به هیچ وجه نمی توان آن را به تئاتر و ادبیات نمایشی منتسب کرد.تعلق متن به ژورنالیزم و تاریخ بیش از تئاتر است.«رکسانا» نمایشی است بدون نمایشنامه نویس! 
درام،مهم ترین رکن نمایشنامه است که در این جا،جایش خالیست!؟ حتی خط داستانی هم وجود ندارد که بتوان مسیری که کاراکترها در آن سرگردانند را پیدا کرد!؟ نه با فرازی مواجهیم نه با فرودی! متن دیالوگ محور است اما هیچ درامی از بطن منولوگ ها و دیالوگ ها زائیده نمی شود چه برسد به آن که به باروری برسد.گفت و گو ها مخاطب را درگیر خود و نقش ها نمی کنند.اصلی ترین سوالی که متن مغشوش «رکسانا» در ذهن ایجاد می کند این است که مخاطب چه چیزی را باید تعقیب کند؟وقتی نه درام و داستانی وجود دارد نه قهرمان و ضدقهرمانی،با کدام انگیزه باید همراه و همپای نمایشی شد که بر اساس این متن اجرا می شود؟ در خوشبینانه ترین حالت می توان متن «رکسانا» را نوشته های پراکنده ای در نظر گرفت که صرفا برای «نمایشنامه خوانی» آماده شده اند.
دیالکتیک متن ابتر مانده و کشمکش مادر با فرزندش برای منصرف کردن او از حضور در جنگ و تلاش گروه همسرایان برای ترغیب پسر به حضور در جبهه دراماتیزه نمی شود.اثری از «نقطه اوج» در «رکسانا»  نیست.نتیجه این فقدان در متن،در اجرا هم هویداست؛بازیگران مدام در صحنه تغییر مکان می دهند و از این سو به آن سو می روند بی آن که زحمات شان حاصل دراماتیک داشته باشد.تماشاگر خود را با نمایشی مواجه می بیند که نه تنها تهی از «نقطه اوج» است بلکه تابع ریتم هدفمندی هم نیست!
نقش ها استقلال کافی ندارند و قائم به ذات نیستند.تقریبا همه نقش ها هموزن در نظر گرفته شده اند بی آن که یکی بر دیگری از حیث تاثیرگذاری،برتری داشته باشد.مخاطب باید با کدام نقش همدات پنداری کند؟ نه متن نه نمایش،هیچکدام پاسخ مناسبی به این پرسش ندارند!   
جنگ در «رکسانا» تهی از بعد نمایشی است و فقط در حد یک حادثه جلوه می کند البته نویسنده می کوشد تا به زعم خود،وجوه معنوی دفاع مقدس را در پیکره متن تزریق کند اما از این تلاش عبث فقط رگه های کمرنگی در کلیت نوشتار باقی می ماند.
متن متشکل از ده سرود است که قاعدتا باید با هم ارتباط تماتیک یا ارتباط معنایی داشته باشند اما هیچ یک از این دو ارتباط شکل نمی گیرد چه برسد به آن که گسترش یابد و حاصلی درخور داشته باشد.شاید با کمی اغماض بتوان ارتباط مضمونی و مفهومی را بین چند سرود جست و جو کرد و به نتیجه رسید اما درنهایت این ارتباط بین کل ده سرود برقرار نمی شود و هر گوشه از نمایش ساز جداگانه خود را می زند! به گونه ای که می توان چند پرده را با هم جا به جا کرد بی آن که مشکلی در روند فهم متن و اجرا پدید آید،به این ترتیب آن چه بر صحنه می بینیم نمایش نیست بیشتر به ترکیبی از نمایشنامه خوانی، کلیپ و دکلامه شبیه است؛اجرا حتی  گاه به شب شعر شبیه می شود و این احساس به تماشاگر دست می دهد که در سالن نشسته و بازیگران در حال شعرخوانی دسته جمعی هستند!متن خوانی گروهی بازیگران از نظر فرم، تداعی گر اجرای همسرایان در نمایش های یونان باستان است اما همسرایی های «رکسانا» تزئینی است نه دراماتیک و نمایشی.حضور گروه همسرایان نمایش،حضوری خنثی و باری به هر جهت است.
اجرا با تمام ضعف هایش یک گام جلوتر از متن پیش می رود.کاملا مشخص است که کارگردان ایده های نمایشی خوبی برای تک تک سرودها، در ذهن پرورانده و برای اجرای این ایده ها با دقت و حساسیت عمل کرده است.
«رکسانا» نمایشی حراف و بیش از حد پرگوست اما از لحاظ اکت در تمام صحنه های بدون کلام تقریبا موفق است اگر هم موفق نیست لااقل حرفی برای گفتن دارد.هر چند این صحنه ها درست نوشته و طراحی نشده اند اما اجرای بدی ندارند.انتقال مفاهیم و پیام ها به تماشاگر از طریق اکت و تصاویر بهتر از متن و کلام صورت پذیرفته است.
نمایش سرشار از جذابیت های بصری است که البته کمکی به شخصیت پردازی و فضاسازی نمی کنند.تنها حضور متافیزیکی زن سرخپوش است که با حرکات موزون سحرانگیز خود کمی فضای نمایش را عوض کرده و تماشاگر را با خود همراه می کند.   
اکت های گروهی و حرکات موزون،طراحی مناسبی ندارند اما از هارمونی و ریتم درستی برخوردارند که این امتیاز منتج از تلاش، توانمندی و دقت  بازیگران نمایش است.آن ها از انعطاف بدنی نسبتا خوبی برخوردارند و حرکات موزون طراحی شده را با مهارت اجرا می کنند.هنرپیشه ها در اجرای حرکات گروهی و موزون با یکدیگر هماهنگ هستند و با فضا دادن به هم،تداخل حرکتی بین شان اتفاق نمی افتد و هیچکدام مزاحم هم نیستند.
 آن چه در بازی هنرپیشه ها بیشتر توجه را جلب می کند اغراق بی مورد است؛هر چند تلاش بازیگران برای ارائه درست نقش محوله روی صحنه مشهود است اما این تلاش ناکام می ماند.اغراق در بازی یا از متن بر می خیزد یا تحت هدایت کارگردان پدید می آید یا حاصل برداشت بازیگر از نقش است.کارگردان باید این اغراق را مهار می کرد و به آن میدان نمی داد.بازیگران مغلوب فضای مغشوش نمایش  شده اند شاید به همین خاطر ریتم بازی در لحظاتی از دست شان در رفته و به اغراق پناه می برند که البته در این زمینه مقصر نیستند و این کارگردان است که باید با هدایت صحیح مانع از بازی اگزجره هنرپیشه ها می شد. 
محتوا و پیام نمایش دست طراحان صحنه،چهره و لباس را برای آزمودن ایده های مختلف باز می گذارد با وجود این، نمایش فاقد دکور حجیم است که احتمالا ه این کاستی ها به خاطر کمبود امکانات گروه بوده است.اجرای همین نمایش در یک سالن مجهز با دکور باشکوه می توانست همه چیز را از این رو به آن رو کند.لباس بازیگران بسیار بد طراحی شده است .تنها پوششی که دلالت بر حضور طراح لباس در تیم عوامل نمایش «رکسانا» می کند، لباس زیبا و چشمنواز زن قرمزپوش است که کاملا هوشمندانه و همخوان با نقش و فضای نمایش طراحی شده و جلوه بصری رقص های زن را دوچندان نموده است.نشانی از طراحی در لباس بقیه بازیگران وجود ندارد انگار به آن ها گفته شده که هر کس به سلیقه خود لباسی بپوشد و وارد صحنه شود!     
از قابلیت های نمایشی نور تقریبا در تمام صحنه ها به خوبی استفاده شده است.کار با نورهای تک رنگ و موضعی به خوبی صورت گرفته است. تغییر زوایا،رنگ و شدت پرتوهای نور با مضمون جاری در صحنه همخوانی مناسبی دارد.مفاهیم بصری نمایش از طریق طراحی نور به خوبی گسترش یافته است. دایره نورانی جلوی صحنه مدخل مناسبی برای ورود به جهان نمایش است.نورپرداز و کارگردان هر وقت که لازم بوده با مهارت و طراحی درست،فضا را هدفمندانه از قالب رئال خارج نموده اند.طراحی صوتی به اندازه طراحی نور،فکر شده و مؤثر نیست. موسیقی تقریبا در تمام طول نمایش نه به عنوان عنصری عجین با احساسات و عواطف کاراکترها بلکه به جای صدای زمینه شنیده می شود و از فرط تکرار، بدون کارکرد باقی می ماند گاه حتی از تأثیر کلام بر مخاطب می کاهد.تم حماسی موسیقی کلیشه ای است و می توان آن را برای نمایش های فلسفی،دینی،تاریخی و جنگی دیگر هم استفاده کرد. 
نمایش با ویدئو آرت پیش می رود.اگر ویدئو آرت نبود، تماشاگر مسیر داستانی را گم می کرد.«رکسانا» با تصاویری از زنجیره دی.ان.آ به نشانه نطفه بستن یک زندگی شروع می شود در حالی که بازیگران هم زمان با طی مسیری مارپیچ، شکل و فرم زنجیره دی.ان.آ را روی صحنه پیش چشم تماشاگر مجسم می کنند.در ادامه تصاویری از سونوگرافی رحم یک زن باردار به نمایش در می آید که نشان دهنده شکل گیری جنین است.این آغاز برای نمایش،افتتاحیه بصری خوبی را رقم می زند اما به محض آن که سر و کله راوی سپیدپوش پیدا و صحنه گردانی به وی سپرده می شود،نمایش فرو می ریزد و دیگر تا آخر نمی تواند قد راست کند.اتکای بیش از حد بر ویدئو آرت و انتقال مفاهیم از طریق تصاویر متحرک،ذات نمایش را از تئاتر دور کرده است.نمایش باید خود قادر باشد تا مفاهیم و پیام های مورد نظرش را از طریق آن چه بر صحنه اجرا می شود به مخاطب انتقال دهد نه آن که میدان را به نفع سینما خالی کند و از تصویر متحرک به عنوان محمل و ابزار اصلی بهره جوید.   
زمان نمایش مدیریت نشده است.زمان اختصاص داده شده به هر سرود تابع نظم خاصی نیست.این نظم باید از دل متن برخیزد اما نویسنده اهمیتی برای این امر قائل نشده است.با حذف راوی سپیدپوش وراج نمایش،می شد ریتم نمایش را کنترل و زمان را تا حدودی مدیریت کرد.
فاصله گیری نمایش از داستانگویی و اخذ موضع انتقادی نسبت به جنگ، تماشاگر را خسته می کند.شخصیت های نمایش چندان همدلی برانگیز از آب در نیامده اند.کلیت اجرا قابل قبول است اما در جزئیات، نیازمند اصلاحات متعدد است.
 نمایش با طنین گریه یک نوزاد به پایان می رسد؛این تمهید از فرط تکرار در تئاتر ایران به یک کلیشه توی ذوق زننده تبدیل شده است.فریاد یک نوزاد در دل تاریکی ، بشارت دهنده امیدی است که بیش از آن که کارکرد دراماتیک داشته باشد،حکم سوپاپ اطمینان را دارد برای گرفتن مجوز اجرا!!!؟  
وقتی نمایش تمام می شود انگار هنوز یک چیزهایی حل نشده و به انجام نرسیده،باقی مانده است،اینجاست که اهمیت «نقطه اوج» معلوم می شود؛نقطه ای که نمایش هرگز به آن نمی رسد و به همین خاطر هم در پایان،تماشاگر همچون فرد تازه از خواب برخاسته ای است که گویی از خواب سیر نشده است...به قول نویسنده متن: «هر چیزی نقطه پایانی داره،تنها سوسیه که دو انتها داره».




نظرات کاربران