در حال بارگذاری ...
اندیشه و تفکر در خلق اثر هنری ماندگار

چگونه اثری را خلق کنیم که حامل اندیشه هایمان باشد

حمیدرضا صفار؛ محصول هنری به دلیل اینکه  از احساسات و عواطف و جهان بینی هنرمند نشات میگیرد، بنابراین به نوع تفکر هنرمند در لحظات خلق اثرش سهم بسزایی را در شیوه ارتباط با مخاطب ایفا می کند. هنرمند برای خلق اثرش ضمن اینکه باید قوانین علمی و عملی هنر مربوطه را رعایت کند، می تواند با نوع تفکری که دارد و زاویه دیدی که به اثرش دارد، مسیر مستقیمی را بین خود و مخاطب برقرار کند و هرآنچه که در ذهن می پروراند را به اثر هنری اش و از اثر هنری به مخاطب منتقل کند.

با این شیوه تفکری هنرمند می تواند انگیزه خلق اثرش را براساس هر چیزی که برای آن تلاش دارد به مخاطب منتقل کند. به عنوان نمونه وقتی بازیگر  روی صحنه نمایش و یا مقابل دوربین می خواهد حسی را برپایه نقشی که ایفا می کند را بیان کند، کافیست با تمام وجود به حسی که مورد نظر نقش هست، عمیقا فکر کند و به نوعی آن را باور کند تا حس و تفکر نقش به مخاطب منتقل شود، این مطلب در حوزه بازیگری (متد) امر شناخته شده ای است. ولی چیزی که مهم تلقی می شود، باور و ایمان به  حس مورد اشاره  در جوهره نقش است که در این نوشتار به آن اثر هنری خواهیم گفت، البته نا گفته نماند که همین رسیدن به آن اندازه باور در اندیشه و تفکر هنرمند که بتواند همان را به اثرش و یا در بازیگری به نقش منتقل و از دریچه اثر و یا همان نقش به مخاطب منتقل شود ، به راحتی پدید نمی آید. حال این نکته قابل بحث است که بازیگری امریست زنده و بازیگر نیز به عنوان موجودی زنده و دارای ادراک می تواند فکر کند، احساس داشته باشد و همان ها را عینا به نمایش بگذارد، بنابراین در نگاه نخست ممکن است که اینطور جلوه کند که این نظریه در سایر هنرها مانند هنرهای تجسمی کاربردی نخواهد داشت، در صورتیکه آنچه مهم و ضروریست تفکر و اندیشه وجودی هنرمند است که می خواهد از دریچه اثر به نمایش گذاشته شود.مثلا بازیگر به عنوان یک شخص هنرمند، چیزی را در وجود شخصیت نمایشی خلق می کند و به نمایش میگذارد، دقیقا مانند مجسمه سازی که برپایه جوهر وجودی خودش مجسمه ای را خلق میکند و با شخصیت پردازی به آن مجسمه جانی زنده میدهد. اگر هنگام مشاهده مجسمه ای با دقت به آن نگاه کنید، تفکر هنرمند مجسمه ساز را در وجود مجسمه بی جان مشاهده خواهید کرد.

هنرمند وقتی در لحظات خلق اثر هنری قرار می گیرد، اگر تفکر واندیشه ای در ذهن داشته باشد و عمیقا نیز به آن اندیشه ایمان و باور داشته باشد، پس از خلق اثرش، حتی بدون اینکه نیازی به برچسب معرفی اثر داشته باشد، می تواند از دریچه اثری که خلق کرده است کلامش را به مخاطب برساند.به عنوان مثال، وقتی یک هنرمند نقاش، مجسمه ساز،عکاس، کارگردان، نویسنده، شاعر و ... با اندیشه ای در ذهن به سراغ خلق اثر هنری می رود، به شرطی که خودش هم به همان اندیشه باور داشته باشد، تفکر و اندیشه اش به اثرهنری خلق شده منتقل می شود.

حتی  هنرمند آوانگاردی که نوع کارش قطعا شیوه مستقیم گویی و واقعگرا نیست، میتواند با کشیدن خطوطی بی ‌ربط روی بوم نقاشی مثلا حس تنهایی را بیان میکند، پس حتماً هنرمندی که آن اثر را خلق کرده، با بند بند وجودش تنهایی را درک و باور کرده است. برپایه این شیوه، ممکن است هنرمند اینگونه درک کند که روشی سهل و آسان مقابلش قراردارد و می تواند هر اثری را به راحتی خلق و تفکراتش را به راحتی بیان کند. البته این نکته نیز ضروری و قابل اشاره می باشد که رسیدن به سطح باور و بیان اندیشه ای که در وجودمان و در ذهن مان قرار گرفته  و به دنبال انتقالش به مخاطب هستیم، نیاز به جهانبینی، درک احساسات، باور اندیشه هایمان و ایمان به آنها را دارد.بنابراین هنرمندی که در حوزه های مختلف هنری فعالیت دارد، جدای  فراگیری فنون و علوم هنرمربوطه، می بایست ادراک و احساساتش را هم در کارش به سطح باور برساند. در ادامه در خصوص تکمیل این نوشتار، این نکته را نیز بیان می دارم که برای ایجاد این نظر در ارایه اثر هنری، کافیست قدری به جای مخاطب قرار بگیریم و درک خودمان را از مشاهده یک اثر هنری بیان کنیم. هنرمند درلحظات خلق اثر هنری (البته در هنرهای مختلف لحظه خلق اثر متفاوت است، مثلا در سینما و تئاتر ممکن است لحظات خلق اثر ماهها طول بکشد ولی در عکاسی و یا شعر در لحظه مشاهده موضوعی، لحظه خلق اثر خیلی کوتاه باشد،) به هرآنچه که در اندیشه دارد و برای آن اثری را خلق کرده است، قطعا تاثیر مستقیم خواهد داشت، حتی هنرمندی که مثلا در سینما وتاتر بر ای گیشه و فروش بلیط اثری را خلق می کند و تمام وجودش به فروش بالای بلیط متمرکز است، حتما این تفکر فرایندش روی اثرتاثیر دارد و به فروش بالای بلیط هم می رسد. در خاتمه با مثالی از هنر هفتم یعنی سینما، این نوشتار را به پایان می رسانم.در سینمای کلاسیک که همواره در محافل دانشگاهی نیز مورد بحث ونظر قرار میگیرد، با فیلم هایی مواجه میشویم که تفکر واندیشه فیلمسازش را بدون اینکه بخواهد مستقیم گوی کند،به مخاطب منتقل می کند. مثلا در سینمای سورال و به طور مشخص در فیلمی مانند سگ اندلسی، با فیلمی برمی خوریم که هیچ نشانه ای از بیان مستقیم گویی نظریه فیلمساز نسبت به مکتب هنری مورد علاقه اش یعنی همین سورآل مشاهده نمی شود ولی پس از سال ها از ساخته شدنش، همواره نظر مورد اشاره فیلمساز و تفکرش برای مخاطب هویدا و نمایان می باشد، پس چگونه است که چنین اثر خاصی که فاقد قصه ای منسجم و روایتی خطی دارد را همانگونه که در ذهن و تفکر سازنده اش بوده، درک می کنیم؟ سوالی که این نوشتار در پی پاسخ به آن می باشد،بنابراین برپایه این نظر که هنرمند در هنگام خلق اثر هنری، اگر با تمام وجود به اندیشه ای که دارد باور داشته باشد، اندیشه و تفکرش عینا به مخاطب منتقل می شود،به همین خاطر است که کارگردان پیشروو سورآل فیلم سگ اندلسی یعنی بونوئل ، وقتی به سطح باور اندیشه ای که در ذهن و وجودش داشته، رسیده و چنین اثری را خلق کرده، توانسته اندیشه و تفکرات مورد نظرش را با مخاطبینش به اشتراک بگذارد. بنابراین هنرمند برای انتقال اندیشه هایش از دریچه خلق اثر هنری، باید به سطحی از باور و ایمان درخصوص بیان عواطف، احساسات، تفکرات و اندیشه هایش برسد.

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران